صفحه اول

بایگانی عکس

April 26, 2007

مدونا؛ قهرمان نوجوانی ما

مدونا را با پوسترهایی می شناسم که آن روزها در کیف های خاکستری و سیاه مدرسه زیر جامیزی، جا به جا می شد.

مدونا برای من زنی بود که بارها و بارها به خاطرش دختران را به دفتر مدرسه می خواندند؛ زنی که روزهای بلوغ را با او بین همشاگردی ها کشف می کردیم. زنی که می توانست با هر که دوست دارد بخوابد؛زنی آزاد ،با بیش از 160 سانتیمتر، در ویدئوهایی که خطر دست به دست شدنشان را به خاطر دیدن یک بوسه، به جان می خریدیم.شایدهم برای دیدن لباس جدیدش.یا چشم های سبزی که مردان را به زانو درمی آورد....یا رقصش..

چیزی نبود که بدانیم..کسی نبود که بشناسیم...او هر بار باعث می شد مادری به مدرسه بیاید و پای برگه ای را امضا کند.در کنار نام او بود که بازجو به همکلاسم مفهوم فاحشگی را یاد داده بود.او را با فیلم ویدئویی درک کردم که همکلاسی مان را ده روز به بازجویی کشاند و افسرده روی نیمکت مدرسه برگرداند.

این روزها مدونا را مدام می بینم؛ او مارک متوسط لباسی را تبلیغ می کند،که همه جا هست.

MadonaH&M


او آنجا،بین لباس های مارک H&M ایستاده و کسی کاری به کارش ندارد. هر شب در شبکه های مختلف می آید ودر آگهی تبلیغاتی این مارک ،رو به دوربین، مدل موردعلاقه لباسش را توضیح می دهد.

نمی دانم چند دختر و پسر دیگر،مدونا را با ترس ،اخراج و محرومیت از درس،شناختند.

May 2, 2007

من راه خانه ام را گم کرده ام آقایان!

یادت هست آن روز که گفتی،مقابل آسانسور ایستاده بودی و هر چه فکر می کردی،یادت نمی آمد خانه ات کدام طبقه است؟
و من حیرت زده ،گفتم:امکان ندارد !

فهمیدم که امکانش ساده است؛مخصوصا اگر مقابل در آپارتمانت بیاستی و کلید در دست داشته باشی اما ندانی الان بیرون آمدی یا می خواهی بروی داخل!

May 16, 2007

دود سیگارت

فقط کافیه توی صورتش فوت کنی تا ته دنیا دنبالت می یاد!


Cigarette

کمی پیام این آگهی آزاردهنده نیست؟
اولش لبخندکی می زنی ولی بعد کمی به آدم بر می خوره.

July 9, 2007

باز هم چیزی از این پولیتزرعکاسی مانده که نمی دانیم؟

جواب های رضا دقتی ،جهانگیر رزمی و توضیح جاشوا،کمی از حرف های درگوشی را در مورد جایزه پولیتزرایرانی،رو می کند اما رفیق شاید باز هم باید همین روش روزنامه نگاری تحقیقاتی را ادامه بدهی ...
شاید قصه تمام نشده باشد.

August 13, 2007

تاریخ را خودت بساز

از لی که خرید کنید، یک کتابچه کوچک پرازعکس توی کیسه می‌گذارند که روی آن نوشته " تاریخ را بساز".


lee


Lee با این کتابچه کوچک بخشی از کمپین " تاریخ خودت را بساز " با عکس‌های سیاه و سفید به مشتریانش معرفی می‌کند.

این کمپین یک مسابقه عکس و کلمه است که از مردم می خواهد برای اینکه از ذهنیات و تجربیات خودشان آثاری برای نسل‌های بعدی بگذارند، شروع به عکاسی از زندگی روزمره خود بکنند.

پنجاه هزار یورو جایزه بهترین داستان تصویری‌ست و عکس‌های منتخب در بهترین مجلات مد سراسر دنیا منتشر می‌شوند.

با دیدن عکس‌های منتخب در این کتابچه که بیشتر جوانان گرفته‌اند، متوجه دلیل تاکید نویسنده مقدمه می‌شوید که مدام گفته فقط به دوروبرتان نگاه کنید و از لذت‌ها، روابط، شخصیت‌ها، دوستان، رنگ‌ها و زندگی معمولی خودتان به عنوان سوژه استفاده کنید.

خوشبختانه دراین یک مورد محدودیت جغرافیایی وجود ندارد و فعلا اسمی از محورهای شرارت برده نشده. فکر می‌کنم بهترین شرایط باشد برای نشان دادن چهره واقعی ایران و زندگی معمولی جوانان ایرانی که جنس تفریح و سرگرمی‌شان با خیلی از جوانان در عکس‌های چاپ شده این کتابچه، متفاوت است.

کامنت خودم برای خودم: با این امید که عکسی از زن چادری در حال عبور از کنار دیوار یا زیر بیلبورد در این کتاب چاپ نشود

September 21, 2007

عکاسی کلیشه‌ای مد که حالت را بد نمی‌کند

وقتی می‌خواهی از مراسم مد عکس بگیری، دیگر باید چه زاویه و نگاهی داشته باشی که کلیشه‌ای نباشد؟ می‌خواهی در عکس نشان دهی مدل‌ها چقدر زیبا هستند یا لباس‌ها چقدر خاص‌اند یا تو چقدر حرفه‌ای هستی که می‌توانی عکس را از پشت یک لیوان آب یا بادبزن یک تماشاگر یا در حال کله‌معلق زدن بگیری؟

lemoniez
هفته مد لندن/تابستان 2007/ تایم

وقتی هم ساده و راحت عکس می‌گیری به نظر می‌رسد شده شبیه همه عکس‌های کلاسیکی که از هفته مد گرفته‌اند. برای اینکه همان حرف قدیمی را با تصویر خودت بگویی، چه انتخابی داری؟

turning heads

تایم در شماره اخیرش عکس‌هایی از هفته مد لندن دارد.عکس‌های شاهکاری نیستند اما مرا به این فکر انداختند، در این روزگار که دیگر حالت از دیدن عکس‌های تکراری و کلیشه‌ای مد به هم می‌خورد، هنوز هم کسانی هستند که ساده عکس می‌گیرند.

یعنی طوری کار می‌کنند که از قر و قنبیل لنز و بازی‌های دوربین خبری نباشد؛ عکاس منتظر شده تا حسی، اتفاقی، لرزشی یا ترکیبی روی صحنه شکل بگیرد و همان را دریابد.
عکس‌ها را که ببینید چیز زیاد جدیدی دستگیرتان نمی‌شود اما حداقل، رنگ و نور و کش و قوس صحنه در کنار مثلا حرفه‌ای بازی‌های عکاس روی اعصابتان، کت واک نمی‌رود.

October 5, 2007

Hungry Planet

بخش سوم گزارش تصویری "غذا" با عنوان "سیاره گرسنه" در تایم آمده. به نظر نمی‌رسد این بخش خلاقیت خاصی داشته باشد.

با تصویر همیشگی از زن عرب در حال آشپزی .

Arab
Dubai, United Arab Emirates: Stovetop Recipe / A mother prepares lunch in a kitchen building separate from her family's home. She is covered from head to toe, as she would be in public, because she is entertaining guests from outside her family

و همان تصویر ثابت از چینی‌هایی که هر جانداری می‌تواند خوارکشان باشد.

china
Beijing, China: Snack Tray/ From left: skewered sea horses, cicadas and silkworm pupae are sold at a street market in Beijing

پروژه اول و دوم این گزارش تصویری به نظر خیلی قوی‌تر و اصولی‌تر می‌آید، اما حداقل اتفاقی که در این تصاویر به خصوص بخش سوم افتاده، سادگی عکس‌ها و البته تکنیک عکاسی‌ست.

نمی‌دانم اگر این پروژه را بخواهند در ایران هم ادامه دهند و مثلا از بعضی عکاسان وطنی بخواهند از سفره ایرانی عکس بگیرند، بازی‌های لنز و بزرگ‌نمایی لیوان دوغ و فوکوس روی قاشق مرصع‌ پلویی که تا حلق خورنده، دنبال می‌شود... چقدر شبیه دید ساده و راحت بقیه عکاسانی خواهد بود که در این پروژه همکاری کرده‌‌اند.

November 15, 2007

این‌جوری عکس نگیر.. ایران، این شکلی نیست

به‌خدا دلیلی نداشتم برای قاط زدن تا اینکه این عکس هیلاری کلینتون را که برادرمان الکس تهرانی گرفته، دیدم.

عکس‌هایش را دنبال می‌کردم ولی نمی‌دانستم این اواخر ایران بوده. عکس‌های ایرانی برادر الکس، بار دیگر رگ غیرتم را به اندازه طناب زد بیرون... آقا...برادر..مستر تهرانی ... تو که از کلاس رقص اینوری‌ها اینطور با حوصله عکاسی می‌کنی و البته دلت نمی‌خواهد زیادی هم به این زنان رقصنده نزدیک شوی... تو دیگر چرا باید عکس‌هایت از تهران، زنان چادری باشد در حال عبور از کنار نقش روی دیواری پراز عکس شهید و روحانی؟

تو که عکاسی را در سفر یاد گرفته‌ای و بهترین عکس‌هایت را مدیون پروژه‌هایی می‌دانی که در کشورهای مختلف به وجود آمده‌اند، در همین تهران یک پارتی این شکلی نرفتی که ببینی دختران ایران چه می‌پوشند و چطور زندگی و عشق و حال می‌کنند؟

next generation Iran
نام عکاس را پیدا نکردم.کسی می‌شناسد؟

هیچ‌کسی دست تو را نگرفت تا به یکی از این نمایش‌های مد مختلط بروی و دهانت باز بماند که نسل جدید ایرانی غرب را کشیده همینجا توی دل مهمانی و شوی لباس و در خانه خودش قورت‌اش داده؟

mode Mix Tehran
عکاس؟

در ایرانی که خودتان می‌گویید مهمان‌نوازی و البته خارجی‌نوازی‌اش بی‌نظیر است، کافی‌ست بخواهید؛ همیشه کسی هست شما را ببرد جایی که جوانان نوشیدنی الکلی می‌خرند یا جایی که شب تا صبح پایکوبی است و اکس و رقص نور و موسیقی...
کافی است بخواهید تا شبیه همان کلاس رقص را پیدا کنید، هرچند عرفانی‌اش را! اینجور جاها تصویر زنان متفاوتی را خواهید دید..

Dervish  dance Tehran
عکاس؟

کافی است بخواهید...پس چرا عکس‌هایتان از ایران هسته‌ای هنوز چیزی است که حال خود ایرانی جماعت را به‌هم می‌زند؟

خدا وکیلی مشکل از خود عکاس‌هاست یا رسانه‌شان؟ یا دیدی که باید قالب شود؟ یا تصاویری که در ذهن مخاطب غربی ساخته شده و حالا حالاها باید بماند؟

March 25, 2008

آرامش در حضور پرندگان


فکر می‌کنم ارتباط آرامش پرندگان در فضای شهری اینوری‌ها به آدم‌های آرام و راحتش برمی‌گردد.
هنوز کودکی را ندیده‌ام که برای پرنده‌ها با هیجان پا به زمین بکوید تا پرواز ترسان آنها را با ذوق نگاه کند.

family with birds

شاید من ندیده‌ام، اما تا همین‌جا به این جواب رسیده‌ام چرا سگ سیاه همسایه‌مان یا گربه ملوس روبه‌رویی همیشه ناآرام بودند و آماده حمله و به هیچکس اعتماد نداشتند.

پسر همسایه بر سر سگش‌ فریاد می‌کشید و هر روز و شب با خشم، پدرسگ صدایش می‌کرد، گربه همسایه دیگر هم که با لگد از خانه بیرون انداخته می‌شد تا صاحبش کمی تنها بماند. زوزه و ناله صداهای مشترکی بود که از خانه آنها بیرون می‌زد.

اینجا اما بچه‌ها یاد می‌گیرند چگونه با صبر بایستند تا پرنده به دست‌های کوچکشان اعتماد کند و نان را از کف دست آنها نوک بزند.

پرنده‌ها هم یاد می‌گیرند باید به "آدم‌های آرام" اطمینان داشته باشند.

April 3, 2008

میانه‌حال

بگو که خوبی
آرامی
سرحال و قبراق

بنویس که نوای سازدهنی‌ات هنوز معجزه می‌کند

بگو که تنتنه و غوغای حضورت هنوز شور می‌آفریند

فریاد بزن
که هستی
آرامی
سرحال و قبراق

بگو که زمین ما فقط یک خورشید دارد

14 فروردین

birds rest

***

اجرای دوباره آهنگ معروف "درحال‌وهوای عاشقی "( ساخته اومه‌باشی شیگرو) با سازدهنی در فیلم My blueberry nights به نام "تم یومجی"



May 28, 2008

بی‌خیال دوربین

کاری ندارم چقدر فیلمی که درباره زندگی زنی مرفه‌ که از دستیاری فنی همسرش، تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین عکاسان دهه 50 می‌شود، غیرواقعی و ساختگی هست.

کاری ندارم موضوع قبل از اینکه درباره دیانا آربوس باشد که عاشق عکاسی از آدم‌های غیرعادی و موضوع‌های غیرکلیشه‌ای‌ست، در مورد یک رابطه عاشقانه با مردی‌ست که مبتلا به بیماری پرمویی یا hypertrichosis است.
اصلا بیایید به این رابطه که شاید تا حد زیادی اغراق‌آمیز باشد، زیاد توجه نکنیم. نیکول کیدمن را هم در این نقش فراموش کنیم.

مهم این است که با این فیلم با بخشی از زندگی دیانا آربوس آشنا می‌شویم که عکس‌هایش از کوتوله‌ها، یا غول‌پیکرها و انسان‌های عجیب از لحاظ فیزیکی و تغییرجنسیت داده‌ها، هر کسی را کنجکاو می‌کند که عکاسش را بیشتر بشناسد.

By:Diana Arbus
Russian Midget Friends in a Living Room on 100th St., NYC

بخش واقعی فیلم "خز؛ پرتره خیالی از دیانا آربوس" این است که او زنی پولدار از یک خانواده یهودی مرفه است که با کارهای حاشیه‌ای کوچکی که در زمینه مد و عکاسی انجام می‌دهد، چندان اعتماد به نفس ندارد.

خانواده او در کار تجارت خز و پوست هستند و او دستیار همسرش است که بازیگر تلویزیون و سینماست و عکاسی مد و تجاری را دنبال می‌کند.

همسر او عکاس است اما همه ایده‌ برای شکل‌گیری یک "عکس تجاری" از دیاناست. او می‌تواند یک عکاس باشد اما دیر این اتفاق می‌افتد.

وقتی دست به دوربین می‌برد خودش دلیل این تاخیر را می‌فهمد؛ او اصلا اهل عکاسی از سوژه‌ معمولی و آدم‌های عادی نیست. برای همین است که در عکس‌هایی که از او در نیویورک تایمز، هارپر بازار و ساندی تایمز چاپ شده، نشانه‌های خاصی وجود دارد که فقط امضای اوست.

دیانا بعد از جدایی از همسرش با ریچارد آودون و الکسی برودوویچ، دنیای عکاسی را تجربه می‌کند و به عنوان فوتوژورنالیست نیویورک را زیرپا می‌گذرد و عکس‌های معروفی را از اهالی این شهر در آن روزگار به جا می‌گذارد.

او آدم خاصی‌ست. افکار مشترکی با کسی ندارد و پرتره آدم‌ها برایش مهم است. آن‌ هم نه هر آدمی!
این بخش، قسمت واقعی فیلمی است که استیون شین‌برگ درباره او ساخته.

By diana Arbus
A Jewish giant at home with his parents in The Bronx, NY, 1970

چیزی که در این فیلم بیشتر در ذهنم ماند و گوشم را پیچاند این بود: عکاسی نکن، زندگی کن!

روش این زن عکاس همین بود؛ دوربین را کنار می‌گذاشت و تا با سوژه‌ها درگیری حسی و روحی نداشت و آنها را درک نمی‌کرد، به عکاسی فکر هم نمی‌کرد.

عکس‌های او از کمپ لختی‌ها بسیار معروف است؛ بخشی که فیلم هم از آنجا شروع می‌شود.
او برای پرتره گرفتن به این بخش از شهر رفته ولی باید مثل آنها لخت و عریان زندگی کند و مثل خودشان دنیا را ببیند تا بتواند دوربینش را حتی لمس کند.

August 14, 2008

اگه بچه پولدار نیستین !

این مسابقه بیش از آنکه برای عکاسی باشد، راهی برای خالی و سبک کردن انباری‌هایی است که فایده‌ای به کسی نمی‌رسانند و فقط جا و فضا گرفته‌اند.

February 4, 2009

فقط یک کلیک

بعضی از تیم‌ها برای هم ساخته شده‌اند؛ بازیگر/ کارگردان‌هایی که تاریخچه همکاری با هم را دارند و در کارشان موفق بوده‌اند؛ مثل ران هوارد و تام هنکس یا رابرت دنیرو و اسکورسیزی این مفهوم جفت‌وجوری همکاری را نشان داده‌اند.

سال ٢٠٠٨ بعضی از این تیم‌های جدید شکل گرفتند که نامزد دریافت جایزه اسکار هم شده‌اند؛ مثل کیت وینسلت و همسرش سام مندس کارگردان فیلم " Revelotionary Road" که به اسم "جاده دگرگونی" هم ترجمه شده (هرچند این اسم خیابانی است که زوج جوان با دو فرزندشان در آن زندگی می‌کنند)

SamandKate
کیت وینسلت و همسرش سام مندس؛ یکی ازعکس‌های مجموعه لبوویتز درباره زوج‌های سینمایی

شان پن و کارگردانش گاس فان سنت در فیلم " میلک" و همینطور جان پاتریک شانلی و مریل استریپ در فیلم " شَک" یا میکی رورک و دارن آرنوفسکی بازیگر و کارگردان فیلم " کشتی‌گیر".

عکاس آمریکایی معروف آنی لبوویتز، که قدرت و شرایط خاصی دارد برای پروژه‌های بزرگ و ارتباط برقرارکردن با سوژه‌ها، معمولا نخستین کسی است که موضوع خاصی را در عکاسی شروع می‌کند و بعد از او مد می‌شود.

این عکاس پرتره پروژه عکاسی از زوج‌هایی را شروع کرد که به شکل حسی و عملی تیم مناسب و قوی فیلمسازی را ساخته‌اند و برای اسکار امسال نامزد شده‌اند.

خانم لبوویتز، نخستین کسی بود که عکاسی از زن حامله برهنه را با چاپ تصویر دمی مور(بازیگر) روی جلد مجله ونتی فی‌یر در سال ١٩٩١ مرسوم کرد. عکسی که او از جان‌ لنون عریان که دور همسرش یوکو حلقه زده، برای جلد رولینگ استون گرفت، هم یکی از کارهای معروفش هست.

مجموعه عکس جدید لبوویتز درباره ده زوج سینمایی که ممکن است اسکار امسال را بسازند، در مجله ونتی فی‌یر منتشر شده.

February 25, 2009

زمستان

winter زمستان

March 6, 2009

کیارستمی در کتابخانه

Walking with the wind

مردی در کتابخانه کتاب شعر دو زبانه (فارسی- انگلیسی) عباس کیارستمی را می‌خواند؛ کتاب " باد ما را خوادهد برد" که اشعار هایکومانند کیارستمی است.

احمد کریمی‌حکاک ( استاد دانشگاه واشنگتن) شعرها را به انگلیسی برگردانده.
اسم انگلیسی کتاب به نام Walking with the wind تغییر کرده که برگرفته از نام فیلم کیارستمی است ( باد ما را خواهد برد). به گفته آقای حکاک برای مخاطب انگلیسی‌زبان این عنوان قابل فهم‌تر است. مایکل بی‌رد( استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه داکوتای شمالی) هم در این ترجمه همکاری کرده.

به‌نظر من اشعار کیارستمی بیشتر به این دلیل که در آنها عجز و ناله نمی‌بینیم و اتفاقا گوشه‌های مختلف زندگی را به سادگی و به شکل تصویری و بدون پیچیدگی بیان می‌کند، توانسته طرفدارهای غیرایرانی را هم جذب کند.

او خودش را جای کارگر، دستفروش، زن حامله، عاشق، قطره آب و... می‌گذارد و تجربه آنها را در لحظه‌ای از زندگی با معمولی‌ترین کلمات بیان می‌کند.

کیارستمی در مورد خودش بارها گفته که هیچ ادعای شاعری ندارد و همه این چیزهایی را که حالا کتاب شعر شده‌اند، قبلا گوشه کتاب‌هایی که می‌خوانده یادداشت می‌کرده و بعد از سال‌ها تصمیم گرفته همه را یک‌جا جمع کند.

بعضی از شعرهای او در کتاب " باد ما را خواهد برد"، در کتاب شعر " گرگی در کمین" آمده است که آن را کریم امامی و همین آقای مایکل بی‌رد ترجمه کرده بوند.
....
* کرم شب تاب
شب یلدا
خستگی دم صبح.

* کیارستمی؛ باد ما را خواهد برد

* I arrive alone

I drink alone

I laugh alone

I cry alone

I'm leaving alone

March 8, 2009

....

woman-bike.jpg

March 12, 2009

خانه

home

پیش‌تر فکر می‌کردم آن‌طرف شیشه‌ پنجره‌های بی‌پرده که پر از گل، رنگ و عروسک هستند، آدم‌ها چه سرزنده، سرخوش و راضی‌اند.

دوستم سال‌ها در اورژانس بیمارستانی کار می‌کرد. او باید با یک تلفن، همراه با همکارانش به خانه‌هایی می‌رفت که بیماری در آن به حالت مرگ افتاده بود.

او در شهر بزرگی در اروپا سال‌ها درون خانه‌هایی رفته بود که غم، فقر، فحشا، نابسامانی، خشونت، تجاوز، ظلم و ... از در و دیوارهایشان می‌ریخت.

او سال‌هاست که ترجیح می‌دهد مردم را از بیرون و از پشت پنجره‌ها با گل، گلدان، درخت تزئین‌شده کریسمس و چراغ‌های رنگارنگ ببیند.

April 9, 2009

سفر

travelling and travelers

April 13, 2009

اتوبوس

inside the bus

On a rainy and foggy day...

April 15, 2009

زیر آفتاب

sunny Sunday

On a sunny day...

April 20, 2009

Gardening

gardening

April 26, 2009

From day to day

key

Zdenek Miler...

May 8, 2009

Horse whisperer

womanhorse.jpg
Woman and her Horse

February 14, 2010

انتظار ما از عکس

- آنتونی سووا عکاسِ آمریکایی، پارسال جایزه عکس سال بنیاد ورلد پرس فوتو را برد. عکس او، افسر کلانتری را در حال بازرسی خانه‌ای در آمریکا نشان می‌داد که به دلیل مشکلات اقتصادی و پرداخت ‌نشدن وام، باید خالی می‌شد.

- عکسی از یک سرباز آمریکایی خسته در افغانستان از تیم هثرینگتون هم برگزیده سال مسابقه ورلد پرس فوتو در سال ۲۰۰۸ بود. سربازی که خسته، وامانده و بی‌حال در سنگرش ولو شده و ما چیز دیگری در کادر تیره نمی‌بینیم.

- دوسال‌ قبل‌تر، عکس اسپنسر پلات، عکاس آمریکایی دیگری، اول شد. در این عکس، که مربوط به اولین روز آتش‌بس در لبنان بود، چهار دختر شیک‌پوش با یک مرد جوان در ماشین قرمزی نشسته‌اند و پشت سرشان ساختمان‌های فروریخته در جنگ و مردم دیده می‌شد که در حال عبور یا گشتن بین خرابه‌ها بودند.

آن زمان جایزه سالی که نصیب این عکس‌ها می‌شد، برایم سوال‌برانگیز بود. با داوران که صحبت می‌کردم، می‌پرسیدم آیا واقعا زیرنویس عکس‌ها بیشتر برایشان مهم بوده یا خود عکس؟

جواب آنها که ادیتورهای عکس مجلات معروف هستند، همیشه این بود که ما به « تاثیرگذاری عکس» اهمیت می‌دهیم. آنها همیشه از « قدرت و توانایی عکاس» می‌گفتند که باید بتواند در یک تک‌عکس، داستانی را با همه پیش‌زمینه و پس‌زمینه‌اش توضیح دهد.

آنها می‌گفتند عکس باید مخاطب را درگیر کند. این درگیری همیشه با نشان دادن آدم‌های متلاشی یا صحنه‌های خشونت‌بار اتفاق نمی‌افتد.

امسال که پیترو ماستورتزو، عکاس آزاد ایتالیایی، جایزه نخست این بنیاد را برده است، بهتر این حرف را می‌فهمم. دلیلش شاید این است که بهتر درک می‌کنم داستان پیش‌زمینه و پس‌زمینه این عکس چیست. چیزی که در مورد بحران اقتصادی آمریکا یا جنگ لبنان و خستگی سرباز آمریکایی کمتر برایم
ملموس بود، در این عکس بهتر حس می‌کنم.

Pietro Masturzo

World Press Photo of the Year: 2009/ Pietro Masturzo, Italy

برای همین است که حالا می‌فهمم همیشه نباید از عکس انتظار داشت اصل و عمق و ریشه یک موضوع را همانطور که هست، راحت و ساده و هضم‌شده نشان دهد.

می‌توان عکس را دید، در موردش فکر کرد، داستان‌اش را دنبال کرد و عمق‌اش را درک کرد.

شاید چشم بعضی از ما به این جور دیدن، عادت ندارد یا با سلیقه‌اش جور نیست.

November 7, 2011

عکس فوری

بخشی از روبروشدن با عکاسی، سلیقه‌ای است: مثل طعم و ذائقه در آشپزی. بخشی گمانم به تربیت نگاه و نحوۀ دیدن برمی‌گردد. اینکه یاد بگیریم چه چیزی فریب می‌دهد، ایدیولوژیک است یا برای داد و ستد در حجره تهیه شده یا خارج از این دایره، عمیق است، قصه دارد و فضایی برای مخاطب قایل است تا فکر کند یا حتی در آن مشارکت کند و مخاطب صِرف باقی نماند.

در سال‌های اخیر عکس‌های زیادِ استودیویی گرفته شده پر از چادر و قوری و جارو لابد با پیام زن مظلوم ایرانی که باید مبارزه کند با محرومیت و محدودیت؛ زنان ایرانی که حضورشان در جنگ یا عوارض آن با یک کفش قرمز زنانه کنار پوتین گِل‌آلود و خونین از جنگ‌ برگشته نشان داده می‌شود. زنانی با دست و پا و صورت‌هایی نوشته شده با حروف فارسی و عربی، با حجاب سفت و سخت در کنار در و دیوار پر از شعار و تصویرهای آشنا و کلیشه‌ای که این سال‌ها بسیار دیده‌ایم.

shirin-neshat.jpg
عکس از اینجا

فرمول‌های ساده‌ای که راحت فروش می‌روند، گالری‌های دنیا برایشان انتظار می‌کشند، رسانه‌ها برای‌شان تبلیغ و رپورتاژآگهی تهیه می‌کنند و تماشاگران از اینکه لقمۀ آماده قورت‌دادن در اختیار دارند، راضی به نظر می‌رسند. تماشاگر بی‌حوصله معمولا دلش می‌خواهد مستقیم و بی‌واسطه موضوع را ببیند و راحت هضم‌اش کند.

شاید برای همین است که وقتی خانمی از خودش در دو حالت عکاسی می‌کند یکی با حجاب و دیگری بی‌حجاب، استقبال و تمجید، چندین برابر ِ انتقاد است و در مورد این مجموعه عکس‌هایی که دست به دست در اینترنت می‌چرخد از واژه‌های «دیدنی و جذاب»، «ساده و سرراست»، «هنر ناب» و … استفاده می‌شود.

واژه‌هایی برای قصه‌هایی تزریقی و از پیش گفته‌شده، بدون احترام به ذهن و تفکر مخاطب. برای کلمات «صلح و آرامش» و «چالش بین دو تفکر» که پای عکس نوشته می شود… برای رقابت حجاب با آزادی انتخاب در پوشش…به نظرم این جور مجموعه‌عکس‌ها گزارش‌های شخصی هستند که برش‌هایی از زندگی افراد را نشان می‌دهند و روایت‌شان در کنار بی‌شمار داستانِ متفاوتِ دیگر، تابلویی رنگارنگ از زندگی افراد مختلف و چالش‌های آنها را پیش روی ما می‌گذارد. گمانم دست گذاشتن روی بخشی از این تابلو که به سلیقه و شاید سبک زندگی ما نزدیک‌تر است و بزرگ‌نمایی آن با تعریف‌های اغراق‌آمیزی مثل «هنر ناب»، جَوگیری و نگاه ساده‌انگارانۀ ما را نشان می‌دهد.

هر چند در ایران کارهای مستند جذابی در این زمینه شده اما این عکس‌ها کمتر می‌چرخند و در حراجی‌های بزرگ هنری هم شرکتی ندارند. کارهایی درباره همین مفاهیم ولی با ایده اصیل و ریشه‌دار و قصه‌ای که باید حوصله‌ات برای دیدن و شنیدن‌اش از حد یک مخاطب گذرا، فراتر باشد.

مخاطب گذرا شاید از دیدن پوسترهای چند متری نمایشگاه‌های زن ایرانی در متروها و خیابان‌های شهرهای مختلف دنیا آزرده نشود، شاید خوشحال شود از دیدن زن ایرانی پیچیده شده در چادر نماز و مشکی با چندین نشانه‌ای که می‌خواهد خفقان و ناامنی و محدودیت را آشکارا در یک دکان جهانی فریاد بزند.

اما نمی‌دانم کسانی که خودشان را فعال زنان می‌دانند، دستی به قلم دارند، معتقدند که تصویر را می‌فهمند، اعتقاد به شاعری و نویسندگی و روزنامه‌نگار بودن‌شان دارند، چطور می‌توانند همچنان این نوع عکس‌ها را با معیار هنری و اجتماعی بسنجند.
هنوز چشمشان از مصرف این نوع هنر، پی به تجارت و سودش نبرده که نام «هنر ناب» را بر آن می‌گذارند.
هنوز مشکوک و خسته و ناامید نشده‌اند و هنوز حتی بخش ذائقه و طعم شناسی‌شان در دیدن این نوع عکس‌ها دست‌نخوره باقی مانده است.

بعضی از کارهای نسبتا خوب عکاسی در مجله « دیده» از جمله این کار.

عکس

بایگانی مطالب عکس

شعر موضوع قبلی

صفحه اول | بایگانی