تلاشمان این است که بگوییم با دیگران فرق داریم؛ مدام تاکید میکنیم با بخش قابل توجهی از طبقه متوسط جامعه* متفاوتیم. برای نشان دادن این تفاوت منتظر لحظهها هستیم؛ حالا لحظه " انتخابات" است.
ما به رسم دموکراسی که خودمان باورش نداریم چون در زندگی شخصیمان هم رعایتش نمیکنیم، باید مدام تاکید کنیم که خاتمی میآید و "اصلا باید بیاید " و کارش هم درست هست و اگر نتوانسته در آن هشت سال کاری بکند، حالا ما به او میگوییم چه بکند و ....
براساس همین دموکراسی که خودمان تعریف و القایش میکنیم، تلاش میکنیم دیگران را هم متقاعد کنیم که خاتمی انتخاب درستی است؛ چون خوشتیپ است وخوشصحبت. کاریزما دارد و آبروی جهانی را میتواند برایمان بخرد. چون پیشبینی میکنیم با حضورش وضع نشر و فرهنگ و آزادی مطبوعات بهتر میشود. حالا که رئیسجمهور قبلی از دید خیلی از ما آبرو برایمان نگذاشته باید درس گرفته باشیم که خاتمی چه نعمت و لعبتی بود.
من نمیخواهم از خاتمی_که از دید من با شرایط فعلی بهترین گزینه نیست_ دفاع کنم یا بدگویی. میخواهم بدون قضاوت گروهی و طرفداری حزبی، شرایط را ببینم.
برای-بعضی از- ما که سعیمان نشان دادن نکات برجسته و متفاوت خودمان با طبقه متوسط جامعه است، برای مایی که نمیدانیم سر محصولات یک کشاورز در این روند انتخاباتی و در طول هر چهار سال چه بلاهایی میآید، ما که نمیخواهیم بپذیرم اکثریت جامعه با حجاب و مذهب هیچ مشکلی ندارند، این همه تبلیغ و امیدواری برای حضور دوباره خاتمی چه معنایی دارد؟
چهارسال پیش همینجا نوشتم که نمیتوانم به هیچکدام از نامزدهای ریاستجمهوری رای بدهم. هیچکدامشان نمیتوانند نماینده من برای جامعهام باشند. البته که بعد با تغییر شرایط و اجبار رفتم به سمت مُعین، ولی هنوز هم فکر میکنم حرفهای روشنگرانه آقای معین برای دانشگاهیان و روشنفکران و بحثهای آن روزهای کمپین اصلاحطلبان به کجای کار طبقه متوسط میآمد؟
احمدینژاد _به هر شکل_ با رای همین مردمی بالا آمد که منتظر حرفهایی خطاب به خودشان بودند. هنوز هم تقریبا محبوب است؛ هم در ایران و هم در بخشهایی از جهان. چون در ایران زبان همان مردمی را درست بلد است که ما سعی میکنیم بگوییم با آنها "متفاوتیم". بیرون از ایران هم به خاطر «تودهنیهایی» که قرار است بزند یا زده به کسانی که بقیه کشورها جراتاش را نداشتهاند، شهرت دارد؛ او خارج از ایران هم به فکر و نگاه مردم طبقه متوسط نزدیک شده.
ولی ما با نوع دیدگاهی که میخواهیم جامعه را تغییر دهیم بدون اینکه سهمی برای تفکر و نگاه مردم آن جامعه قائل باشیم و با نادیده گرفتن بخش زیادی از افراد همین جامعه که درد و حرف و صدایشان را نمیشناسیم، فکر میکنیم در این فضایی که شاید فقط برای خودمان زیادی جذاب و مفید است؛ مینویسیم و تبلیغ میکنیم. ما وبلاگ به روز میکنیم، در وصف طبقه روشنفکر و انتظاراتشان از خاتمی، و "شِر" میکنیم تا بقیه ببینند باید برای دغدغههای فرهنگیشان به چه گزینهای در انتخابات رای دهند.
این هم تقریبا مثل فضای "رسانهای" ما محیطی است برای خودمان؛ برای تبلیغ و نوشابهباز کردن برای خودیها. برای دور شدن از بخشی از جامعه که "خانوادهها" را پرورش میدهد. برای برجسته کردن این " تفاوت".
چهارسال پیش، اصلاحات شکست خورد شاید به این دلیل که حاضر نبود حرفهای یک شاگرد تعویضروغنی را هم گوش کند. خواستههای کارگر معدن در دهکورهای اطراف جنوب را نمیشنید. صدای رانندهای که بعد از کار راکد و بدون خلاقیت اداره، مسافرکشی میکند و شب دلش به " سریال برره" خوش بود، به گوشش نمیرسید.
شعارهای اطراف مشارکتیها اما پر بود از حقوق مساوی زنان و مردان، فضای آزاد برای سینما و تاتر و آدمهایشان روشنفکرهایی بودند که با کتاب چند کیلویی ِ تغییر ساختارهای جامعه زیربغل میآمدند در جلسات هفتگی. آن موقع هم انگار صدایمان را فقط خودمان میشنیدیم.
حالا نگرانم؛ از اینکه رایهای ساکت آنقدر زیاد شوند که حتی فرصتی نباشد برای شنیدن صداهای دیگر. آنقدر این فاصلهها و تاکیدها برای" تفاوت" ما با "دیگران" زیاد شده که پرکردنش کار سه چهار ماه آینده نیست.
آنقدر کارگر، کارمند، کشاورز، معلم و صنعتگر که ما با آنها" متفاوتیم" ولی "رایشان" اهمیت دارد، از ما دورند که به دست آوردن دلشان با هیچ وعدهای ساده نیست. حتی نگرانم از اینکه اینبار کسانی که تاکیدشان "تحریم فعال انتخابات" بود و حتی بعد از نتیجه انتخابات پشیمان شدند، حالا بیخیالتر شوند.
نگرانم از این موج و جَوی که به وجود میآید از سمت ایرانیان خارج از کشور؛ از طرف کسانی که میگویند به خاتمی رای بدهید برای" آزادی بیشتر"، ولی فضای کنونی ایران را نمیشناسند چون دستکم بیستسال است ایران نبودهاند.
اما در مورد کسانی بیشتر نگرانم که کمتر از یکیدوسال است از ایران بیرون آمدهاند ولی با دید تحقیرآمیز داخل را نگاه میکنند و اعتقادشان را در مورد بیفایده بودن انتخابات در قالب همین وبلاگها و "گوِدر" به اشتراک میگذرانند و مصرند با بخش عظیمی از جامعه "متفاوتند".
پینوشت: شاید باید مشخص کنم که منظور من از طبقه متوسط هم "طبقه کارگر" هست و هم طبقه "متوسط پایین"؛ بخش زیادی از کارگران و معلمان و حتی خردهبازاریها برایشان حرفهای احمدینژاد مهمتر از "گفتوگوی تمدنهاست".
برای همین فکر میکنم این طبقه از دید " اصلاحطلبان" نادیده گرفته میشوند یا خواستههایشان بین پیام و دیدگاه اصلاحاتیها گم میشود.
(میدانم خیلی از طرفداران اصلاحطلبان معتقدند وضع اقتصادی این افراد در زمان خاتمی بهتر از زمان احمدینژاد بوده، ولی آیا تحقیق و آمارگیری مستندی برای این زمان خاص و رضایت این طبقه خاص هست؟)