صفحه اول

بایگانی کتاب

February 7, 2009

یکی بود؛ یکی نبود

کتاب The Ayatollah Begs to differ: The Paradox Of Modern Iran با این مقدمه شروع می‌شود:

" یکی بود یکی نبود." این روشی است که ایرانی‌ها قصه را شروع می‌کنند. سال‌هاست که هر کسی خواسته به صورت روایی و شفاهی داستانی را شروع کند، با این جمله آغاز کرده. " یکی بود؛ یکی نبود"؛ یعنی درحالی که روزی روزگاری یکی بود، از طرف دیگه، کسی نبود.

ماجرا اینطور ادامه دارد که " غیر از خدا هیچکس نبود." شاید این برداشت باشد از جمله عربی" لااله الا الله"؛ خدایی نیست غیر از خدای یکتا.

آشنا کردن یک ذهن جوان یا کودکانه با تضادهای زندگی از همین تناقض شکل می‌گیرد که اغلب داستان‌های فولکلوریک یا محلی ایرانی با همین اصطلاحات شروع‌اش می‌کنند.

من از بچه‌گی این داستان‌ها را موازی با داستان‌های انگلیسی شنیده‌ام که با عبارت " روزی روزگاری" شروع می‌شدند.
اما هیچ‌وقت برایم پیش نیامد که این اصطلاح انگلیسی جانشین فرهنگ " یکی بود؛ یکی نبود" در ذهنم شود و جای آن را در فرهنگ غربی برایم بگیرد.

این " یکی بود؛ یکی نبود" نشان می‌دهد که قرار است یک داستان خیالی شروع شود. اما واقعا همه این داستان‌ها فانتزی و خیالی‌اند؟

درحالیکه بیشتر داستان‌های ایرانی که با این روش شروع می‌شوند، فانتزی و خیالی‌اند اما بعضی روایت‌های تاریخی و حماسی، واقعی پنداشته می‌شوند. "یکی بود" در مفهوم برجسته مذهبی پیچیده شده؛ مثل هنر حماسی ایرانی.

Ayatollah begs to differ

هومان مجد روزنامه‌نگار و نویسنده این کتاب است که در تهران به دنیا آمده ولی در آمریکا بزرگ شده.

او برای نشریات آمریکایی درباره ایران می‌نویسد؛ از تجربیاتش در ایران و سفرهایش به شهرهای مختلف.

این کتاب او که درباره " تضادهای ایران مدرن است" در آمریکا با استقبال زیادی روبه‌رو شده. هرچند از دید بعضی از ما همان‌هایی را گفته که خودمان خوب می‌دانیم.

اما او کتابش را برای مخاطب پاپ‌کورن و کوکاکولاخور آمریکایی نوشته که می‌خواهد لم بدهد و در عرض چند ساعت بداند ایران چه جایی است و حوصله خواندن تاریخ و سیاست ایران را ندارد.

هومان مجد در ادامه مقدمه کتابش قبل از اینکه درباره " گربه ایرانی" معروف در جهان بگوید و گربه‌هایی که در خیابان‌ شهرهای مختلف ایران لنگ و کور می‌شوند و وسیله زورآزمایی " لات‌های" محل هستند، نوشته: * " یکی بود؛ یکی نبود. زیر گنبد کبود... یعنی نه تنها با وجود ریشه‌های اسلامی، روزی روزگاری یکی بود و در عین حال یکی نبود؛ بلکه جهان افسرده‌ای هم وجود داشت.... به ایران خوش آمدید...."

* There was no God but God. There was one and there wasn’t one, other than God there was no one, and the world is under a perpetual dark cloud. Welcome to IRAN.

February 28, 2009

امیدوارم پیر شوید

" دوست جوان من
نامه سرگشاده شما را خواندم. اما نمی‌دانم چه زمانی بود و چه زمانی‌ست که جواب می‌دهم. در این ماه من پیر شده‌ام. عقلم را باخته‌ام و راه و رسم نوشتن را فراموش کرده‌ام. چیزی به عقلم نمی‌رسد که بگویم. نمی‌دانم شما در کجا هستید. فکر می‌کنم که شما جلال آل‌احمد بوده و حالا به شکل کدخدا رستم درآمده‌‌اید، سر در نمی‌برم.

من شما را به هر لباسی که دربیایید می‌شناسم. چرا خودتان را از من پنهان می‌کنید؟ از خیلی وقت پیش به هواداری شعرهای من برخاسته بودید. زمانی که من عقل داشتم و شعر می‌گفتم، حس می‌کردم شما محرومیت‌های مرا درک کرده فقط بهره‌ای را که شعر است و آن‌را در زندگی نتوانسته‌اند از دست من بگیرند، به‌جا آورده‌اید.اما من بی‌نهایت پیر شده‌ام.

... تمام عمرم به عجب عجب گفتن گذشت. از درودیوار چیزهایی عجیب و غریب می‌بارد. در شهرها شاگردها به استادشان درس می‌دهند. بی‌خود نیست افرای بلندقدی را که به این قدوقامت رسانیده‌ام، می‌گویند بوته فلفل است.

آیا نامه شما در خصوص تلاش‌های من بوده؟ آیا باید سطور را وارونه خواند تا معنی جداگانه بدهند؟ شما می‌دانید هوش و حواس من وارونه شده؟ با این همه مطالب عقلانی خودتان را به‌نام آدم پیرشده‌ای حرام کرده‌اید که هذیان‌های او را تحویل بگیرید؟

من از هیچ‌کسی گله‌مندی ندارم. حتی نسبت به کسانی که نسبت به من به‌خطا قضاوت می‌کنند؛ من فقط به حال آنها رقت می‌کنم. امیدوارم کسانی که روی زخم من درمانی نمی‌گذارند، روی زخم خودشان درمان گذاشته شود.
امیدوارم پیر شوید، مثل من که پیر شده‌ام. این بزرگ‌ترین دعائی است که پیران در حق جوانان می توانند داشته باشند."

نیما یوشیج
خرداد 1332

از کتاب" نامه‌های جلال‌آل‌احمد"
به کوشش علی دهباشی

March 23, 2009

خصلت‌های زنان

بدان که جملگی خوی زنان بر دَه گونه است و خوی هریک به صفت چیزی از حیوانات ماننده است؛ یکی چون خوک، دوم چون بوزینه، سوم چون سگ، چهارم چون مار، پنجم چون استر، ششم چون کژدم، هفتم چون موش، هشتم چون کبوتر، نهم چون روباه و دهم چون گوسفند.
و زنی که خوی گوسفند دارد مبارک بُود همچون گوسفند که اندر همه چیزهای وی منفعت یابی، زن نیک همچنین با منفعت بُود.

کیمیای سعادت
امام محمد غزالی

March 31, 2009

خلقت حوا

زنی که از همه جا رانده شده و جویای پناه امنی در کناری است، گوشه می‌گیرد و اندک اندک تنها پاسدار کانون خانواده و حریم انس و یا همدم شَان مرد می‌شود.
از ‌اینرو در چنین جوامعی، رابطه مادر- فرزندی مهم‌تر از رابطه زن( مادر) و شوهری و رابطه پدر- فرزندی است و پیوند رحم، پیوندی اساسی است و بدین‌جهت طبیعی است مادری که از بسیاری نعمات در جامعه محروم مانده، همه مهر و محبت خویش را نثار فرزند کند.
این است علت اهمیت فرزند و خاصه پسر داشتن برای مادر در بعضی جوامع مردسالار؛ زیرا مادر آگاه است که به اعتبار فرزند، وضع و موقع‌اش نزد همسر و در خانواده، مطمئن و استوار است. ضمنا پسر دستگیر وی در ایام پیری و کاستی است. پس مادر شدن، به معنی ایمن بودن است.

بعضی مردان حسرت‌مند حسدناک، در جست‌وجوی پایان ناپذیر زن آرمانی برای زناشویی با وی، جویای کسی هستند که جایگزین مادر شود. در نتیجه زن که جوهر همه‌چیز است، به صورت سایه و شبح در می‌آید و در نهایت زینت مرد می‌شود.
منتهی گویا برای جبران و تلافی ظلمی که بر زن رفته، همسری که کارش فقط به همخوابگی و بارگرفتن و فرزند زادن، منحصر و محدود شده، به عنوان مادر، قدر دیده است...

از کتاب" سیمای زن در فرهنگ ایران"
جلال ستاری

July 24, 2009

به خاطر یک فیلم بلند لعنتی*

«قلدرمابی، آن روحیه تمام‌خواه، آنچه ... روحیه توتالیتر است ما مردم فلک‌زده عقب‌افتاده شرقی آسیایی را سراپا فراگرفته است و در ژن‌ها و خون و مویرگ‌هایمان نفوذ کرده و به این زودی‌ها هم از میان‌رفتنی نیست.

این هیچ ربطی به حکومت و دولت و استبداد و این حرف‌ها ندارد و تمام بدبختی ما مردم نیز از همین روحیه سرچشمه می‌گیرد.
این فردیت قلابی، خودمدار، خودبین، خودخواه و کینه‌توز و پر از توهم و کج‌بینی، که همیشه حق را به خودش و قبیله خودش می‌دهد، خودم، من، من، و دیگری را دشمن و خصم خود می‌داند که باید از سر راه برداشته شود، کشته شود یا مطیع گردد.

فرقی نمی‌کند. دیگری، غیر و غریبه است، همان تاتاری است که به اجداد ما حمله کرد و همه را از دم تیغ گذراند. همان وحشی بی‌سروپا و اجنبی صفت است که دودمان و شهر و دیار ما را بی‌سبب ویران کرد و سوزاند و از کله اهالی مناره ساخت.
این همان دیگری است، غریبه‌ای که حمله می‌کند، مهار و مطیع می‌کند و سپس چشم در می‌آورد. یک تپه پر از چشم. چه کیفی می‌کند این جد اندر جد بزرگوار من و چه حالی دارد وقتی مردم فلک‌زده بدبخت را یک به یک به صف می‌کند، چشم‌های آنها را در می‌آورد و همه را به خاک سیاه می‌اندازد.
زن‌ها، بچه‌ها، خانواده را هم همه کور و مجروح، همانجا به عنوان ناظر و شاهد نگاه می‌دارد تا بیشتر زجر بکشند...

این عشق و شور به زجر دادن دیگری، این را از کجا آورده‌ایم، از کجا آمده است و چرا این چنین طولانی دوام آورده...»

* بخشی از اولین رمان و جدیدترین کتاب داریوش مهرجویی

August 3, 2009

مردم بی‌تابانه می‌رفتند تا بمیرند

شاهرخ مسکوب در کتاب " روزها در راه" که یادداشت‌های روزانه‌اش از سال 57 به بعد است، نوشته:

"... مردم اینبار اگر بناست بمیرند، می‌خواهند مرگ‌شان را خودشان انتخاب کنند. به اراده بمیرند؛ نه آنکه در زندگی مرده باشند.
این است که با این شتاب به میدان می‌شتابند. " چگونه مردن" را یافته‌اند؛ موهبتی که نمی‌شناختند. برای درست زندگی کردن اول باید " درست مردن" را دانست.
وقتی که بر مرگ غلبه کنی زندگی را به دست آورده‌ای. و انقلاب وقتی پیروز شد که هیبت مرگ فرو ریخت، که مرگ خلع سلاح شد.
مردم بی‌تابانه می‌رفتند تا بمیرند. در جذبه پریشان و بی‌خویشتن آنها زندگی و مرگ یکی شده بود."

August 24, 2009

آلن دو باتن، نویسنده‌ای در محل

در ماه اوت امسال، مسابقه‌ای در بریتانیا آگهی شد با عنوان" نویسنده‌ در محل". به این معنا که هر نویسنده‌ای در یک‌ منطقه برای مدتی آنقدر بماند تا بتواند یک کتاب در آنجا تکمیل کند و در مورد رویدادهای اطرافش بنویسد.

آلن دو باتن نویسنده سوئیسی، برای رقابت در این مسابقه به فرودگاه هیثرو لندن رفته و قرار است مشاهدات خود از رفت‌و آمد مسافران را در طول یک هفته، پشت میزی در ترمینال پنج بنویسد.
کتاب جدید او" یک‌ هفته در فرودگاه" قرار است با تصویرسازی ریچارد بیکر ماه آینده منتشر شود.

آلن دو باتن که در یک خانواده یهودی در سوئیس به دنیا آمده و زبان اصلی‌اش آلمانی و فرانسوی‌ست، از هشت سالگی به مدرسه‌ای در آکسفورد فرستاده می‌شود و زبان انگلیسی را از همان کودکی در بریتانیا یاد می‌گیرد. او در کنار نوشتن، مجری تلویزیون وموسس چند بنیاد و سازمان خلاق هم هست.

شاید دو کتاب « هنر سیر وسفر» و« پروست چگونه زندگی شما را دگرگون می‌کند» که به فارسی ترجمه شده‌اند، از معروف‌ترین کارهای او بین مخاطبان فارسی‌زبان باشند.
دو کتاب اخیرش « رنج و شادی کار»( The Pleasures and Sorrows of Work) و همینطور « ساختار _معماری_ شادی» (The Architecture of Happiness) بین انگلیسی‌‌زبان‌ها، طرفداران زیادی دارند.

Alain de Botton
Alain de Botton is spending time as a writer-in-residence at Heathrow

تخصص آقای دو باتن در نگاه فلسفی‌اش هست به عناصر زندگی و بیان ساده و راحت این دیدگاه در کتاب، مقالات وسری برنامه‌های تلویزیونی‌اش، به نام " راهی برای شادی".

او سال پیش یکی از موسسان محلی بود به نام " مدرسه زندگی" در مرکز لندن که سبک جدید آموزشی در آن تدریس می‌شود.

روز جمعه تانیا گلد روزنامه‌نگار و نویسنده گاردین نوشته بود که برای درآوردن ادای آقای دو باتن به خیابانی در لندن رفته و مقابل ایستگاه شلوغ اتوبوس با لپ‌تاپ و تجهیزات نشسته تا او هم در آن منطقه بشود writer-in-residence. او گفته که حتی به اسم کتاب‌اش هم فکر کرده؛ چیزی شبیه " اتوبوس عاشق" یا " نگرانی و تشویش اتوبوسی"....

او ساعت‌ها در ایستگاه بزرگ و معروف Edgware در شمال لندن نشسته تا شرح حال آدم‌هایی را بنویسد که در ایستگاه منتظر اتوبوسشان هستند. سراغ زن‌ها و مردهای زیادی می‌رود و با آدم‌های جالبی هم روبه‌رو می‌شود که به راحتی در مورد خودشان و شرایط‌شان می‌گویند. انگار منتظر بوده‌اند تا درددل کنند یا از مسائل درونی، کار، روحی و جسمی‌شان حرف بزنند.

خانم تانیا آخر مطلب‌اش نوشته:« آمده بودم تا ادای آلن دو باتن را در فرودگاه دربیاورم. ساعت‌ها ایستادم و گوش کردم. اما حالا به این نتیجه رسیدم که ما نیاز داریم یک " نویسنده در محل" در تک‌تک ایستگاه‌های اتوبوس در بریتانیا، استخدام کنیم...»

بخشی از برنامه تلویزیونی آقای دو باتن درباره فلسفه موفقیت

August 17, 2011

زندگی در یک اتاق

نمی‌دانم اگر در تمام زندگی فقط فضای یک اتاق را تجربه کرده بودم، در همان اتاق به دنیا می‌آمدم و تا پنج سالگی همان‌جا زندگی می‌کردم، بعد از خارج شدن از آن اتاق، چه حال و هوایی داشتم؟ مثل «جک» پنج‌ساله که آدم‌های بیرون از اتاق برایش مفهوم تلویزیون را دارند.

کتاب « اتاق» داستان زن جوان آمریکایی است که هشت سال است در یک اتاق اسیر شده. یک مرد میانسال او را زندانی کرده و ساده‌ترین وسائل را مثل تلویزیون، اجاق برقی، تخت‌خواب و کمد در اختیارش گذاشته؛ فقط برای زنده ماندن.
مرد سال‌هاست که هر شب سراغ زن می‌رود و در نهایت «جک» به دنیا می‌آید. کودکی که مادرش مجبور می‌شود برایش دنیایی بسازد از دنیای واقعی؛ دنیایی که به فضای داخل اتاق و زندگی تلویزیونی ِ دروغ و نمایشی تقسیم می‌شود.

« اِما دوناهیو» نویسنده ایرلندی که در کانادا زندگی می‌کند این داستان را از زندگی دختر اتریشی الهام گرفته که پدرش او را در زیرزمین خانه‌اش زندانی می‌کند و از این رابطه هفت بچه به دنیا می‌آید. همین دو سه سال پیش بود که این موضوع ناگهان هزاران تحلیل و نگرانی را به وجود آورد و ده‌ها روانشناس و روانکاو بسیج شدند برای درمان الیزابت اتریشی؛ برای درک دختری که از یازده‌سالگی اسارت کشید و پشت سر هم مادر شد.

room.jpg

خانم دوناهیو اما برای درک چنین شرایطی این فضا را برای خودش ترسیم کرده. مدت‌ها در این فضا زندگی کرده و تجربه‌اش باعث شده که بعد از خواندن کتاب، دنیای واقعی از دید جک، دنیایی تلویزیونی باشد که جز دروغ و تظاهر و توهم و حماقت، چیز دیگری ندارد. جک در همان سن و سال مدام در حال مقایسه بیرون و « اتاق» است. دنیای او همین دو مفهوم را دارد؛ مردم بیرون، چیزهایی هستند که از دید او قابل تحلیل نیستند. آدم‌هایی که هر وقت اراده کنند غذا می‌خورند، هر روز کفش می‌پوشند، دریای واقعی دارند و در آن شنا می‌کنند، سوار ماشین می‌شوند ولی ماشین روبه‌رویی به آنها نمی‌خورد....

این داستان کودکی است که بین دنیای واقعی و تخیلاتش باید انتخاب کند. باید بداند دوست دارد به همان «اتاق» برگردد و در رویش قفل شود یا بیرون را با آدم‌های فراوان‌اش بپذیرد.

کتاب

بایگانی مطالب کتاب

نقد فیلم موضوع قبلی

اجتماعی موضوع بعدی

صفحه اول | بایگانی