« April 2008 | Main | June 2008 »

بایگانی May 2008

May 14, 2008

لگد

شاید اگر من هم جای خبرنگاری باشم که پشت میکروفن کنفرانس خبری رئیس جمهور می‌رود، کمی حالت عادی نداشته باشم.

نمی‌دانم آیا مثل بقیه خبرنگارهای امروز در نشست مطبوعاتی، جلوی این همه دوربین، صدایم می‌لرزد یا دستم، یا لبخند عصبی می‌زنم یا حرفم را با خدا قوت و سلام علیکم آقای رئیس جمهور، شروع می‌کنم یا نه؟

اما این را می‌دانم که هرگز نمی‌توانم شوخی‌های احمدی‌نژاد را تاب بیاورم و نمی‌توانم با همراهی طعنه و خنده‌های او که پر از استهزاء شغل و رسانه و شعور من هست، دستپاچه شوم و سعی کنم فقط سوالم را بپرسم و بروم بنشینم.

می‌دانم در این لحظات جواب درخوری می‌دهم با زبان و روش خودش، به کسی که اسم روزنامه یا خبرگزاری مرا با پوزخند می‌آورد، یا مرا جوجه بی‌سوادی می‌داند که می‌تواند با کلی‌گویی وانمود کند، جوابم را داده و من نگرفته‌ام.

این را هم می‌دانم که شوخی‌ و نقد و حرف‌های داخل تحریریه‌، تاکسی و خانه را در مورد این آقای احمدی‌نژاد فراموش نمی‌کنم وقتی مقابلش ایستاده‌ام.

May 18, 2008

کن بی‌حال

باران می‌بارد. مجبورند چتر بگیرند تا لباس‌های گران‌قیمت و سنگین را حفظ کنند. عصرها هم مجبورند لباس گرم بپوشند و دیگر نمی‌توانی برق جواهرات‌شان را زیر نور فلاش‌ها ببینی.

حال و هوای امسال جشنواره کن مثل همیشه نیست.

فرانسوی‌ها خوب می‌دانند در این شهرک ساحلی در ماه مه امسال، مثل همیشه قدم‌های سلبریتی‌های مختلف را حس نمی‌کنند.

فیلم خوب کم است، هنرپیشه معروف کمتر و کارگردان و بازیگران زیادی از قبل گفته‌اند امسال نمی‌توانند در جشنواره حاضر باشند.

هیجان انگیزترین اتفاق در این چند روز شاید حضور وودی آلن بوده با دو زن بازیگر آخرین فیلمش پنه‌لوپه کروز و ربکا هال برای فیلم Vicky Cristina Barcelona .

cannespenelope with woody Alen
وودی آلن همراه با بازیگران فیلم آخرش


اگر قبلا در این مراسم کسی حرکت غیرکلیشه‌ای می کرد و دلربایی‌اش از این طریق بیشتر بود، امسال این حرکات به لوسی تعبیر می‌شود. حرکاتی که گاهی حتی خوراک عکاسان هم نیست.

Jennifer Tilly
جنیفر تیلی برای دو فیلم به کن آمده:'Inconceivable', and 'The Making of Plus One

این روزهای شصت‌ویکمین جشنواره کن، کمتر صدای فریادگونه‌ای بلند می‌شود برای بازیگرانی که با سریال‌های تلویزیونی، محبوبیت پیدا کرده‌اند و برای بازیگران هندی که روی فرش پز می‌گیرند.


eva longoria parker
اوا ایگنوریا پارکر بازیگر آمریکایی برای فیلم "کوری" آمده. همراه با آیشواریا رای بازیگر معروف بالیوود

چشم‌ها دنبال جوان‌ترها ومعروف‌ترها و زیباترهاست و کسی به بازیگران آسیایی و تیم فیلمسازی شرق دور و حتی فلسطینی و اسرائیلی اهمیتی نمی‌دهد.

Catherine Deneuve
کاترین دنوو با فیلم " Je Veux Voir " به کن آمد

دیروز وقتی کاترین دنوو سالخورده با قیافه‌ای نه چندان شاد (در مراسم photo call) جلوی دوربین‌ها حاضر شد، حس می‌کردم دیگر همه چیز رو به تمام شدن است. دیدن چهره‌اش با نگاه سنگینش به بقیه بازیگران این را می‌گفت. خیلی چیزهای دیگر مثل سینما مفهومشان را از دست می‌دهند و داده‌اند.

Angelina Jolie
داستین هافمن، آنجلینا جولی و جک بلک روی انیمیشن "کونگ‌فو پاندا" حرف زده‌اند

حالا مردم برای آنجلینا جولی حامله سرودست می‌شکنند ولی معلوم نیست چند سال دیگر چقدر نسبت به حضور او روی فرش قرمز بی‌تفاوت می‌شوند.

کن امسال مثل هر سال نیست.... نه مردم ، نه مراسم ، نه سینما و نه فیلم‌ها...

May 19, 2008

دفیله زنان زندانی

این روزها در میلان بحث مد فرق می‌کند. امروز اگر موضوع مد در میلان مطرح است، حتما اسمی هم از زندان "سن ویتوره"(San Vittore) آورده می‌شود.

زنان این زندان معروف در ایتالیا، مدت‌هاست تصمیم گرفته‌اند وارد صنعت مد شوند.

آنها در سن ویتوره نمی‌خواهند با کسی مثل گوچی یا جورجیو آرمانی رقابت کنند. فقط می‌خواهند بعد از سال‌ها اسارت غیر از تجربه مواد مخدر، از دنیای شیک و باشکوه بیرون هم چیزکی نصیبشان شود.

Female inmates at Milan's San Vittore prison launched their own womenswear line and a collection of white wedding dresses in the jail's courtyard.
لباس سفید عروسی که زندانیان سن ویتوره دوخته‌اند بر تن یک زندانی روی صحنه

زنان این زندان، خیاطی را از یک شرکت تعاونی محلی یاد گرفته‌اند که به زنان دربند و دستگیرشده کمک می‌کند. آنها مدت‌ها دوختند و دوختند تا بعد از تجربه تهیه لباس برای چند تاتر و نمایش تلویزیونی، کارشان به دفیله روی سکوی زندان رسید.

جورجیو آرمانی، پرادا و آلبرتا فرتی برندهایی بودند که در این مراسم با دادن لباس‌هایی با مارک خودشان به این زندانیان، احترام‌شان را به این تلاش نشان دادند و از آنها خواستند در کنار نمایش لباس‌هایی که خودشان در زندان دوخته‌اند، این مارک‌ها را هم بپوشند و روی صحنه قدم بزنند.

A model displays a creation of Giorgio Armani during a fashion show in San Vittore prison in Milan
زن زندانی، لباس جورجیو آرمانی را برای زندانبانان و زندانیان نمایش می‌دهد


زنان زندان سن ویتوره می‌خواهند از سال آینده با مارک خودشان به بازار بیایند. اما مشکلشان توزیع لباس‌ها در سطح ایتالیاست.

با این‌ حال زندانیانی که سال پیش مرخص شده‌اند یا کسانی که سال آینده دوره‌شان تمام می‌شود، قول داده‌اند که ماجراهای مربوط به این مارک جدید را خارج از میله‌های زندان دنبال می‌کنند و مطمئن هستند این لباس‌ها بسیار محبوب خواهند شد.

سال پیش مارک " گربه‌های زندان" که با طرح میله‌های زندان و لباس راه‌راه زندانیان به بازار آمد، مورد توجه خیلی‌ها قرار گرفت و موج جدیدی را در صنعت مد راه انداخت.

گزارش ویدئویی رویترز در این مورد

May 22, 2008

جامعه! بدون من تنها نباش

از خم جاده دور افتاده‌ای می‌گذشتیم که رفیقی داد زد، اگر به من کامپیوتر و موبایلم را بدهند و اینترنتم به راه باشد، حاضرم سال‌ها توی یکی از این کلبه‌ها، دور از آدم‌ها زندگی کنم.

نمی‌دانم زندگی در بیابانی که اینترنت‌اش به راه باشد و در سه کیلومتری‌اش آدم‌ها در شهر بزرگی وول بخورند، چقدر حال می‌دهد. ولی این حرف سال‌ها توی ذهنم ماند تا داستان زندگی "کريستوفر مک کندلس" را دیدم.

فیلم " درون طبیعت وحشی" داستان واقعی مرد جوان آمریکایی است که بعد از فارغ‌التحصیلی تصمیم می‌گیرد از مردم و شهر و جامعه فاصله بگیرد. رویای او آلاسکاست؛ در منطقه‌ای که انسان دیگری وجود ندارد. او می‌خواهد همسایه خرس‌ها و گوزن‌ها و حیوانات قطبی شود.

شان پن که سال‌ها منتظر شده بود امتیاز این کتاب را بخرد و فیلمش را بسازد، خودش شبیه چنین زندگی را تجربه کرده بود. یادم هست سال‌ها پیش آمریکایی‌ها می‌گفتند او را می‌بینند که با مو و ریش بلند و چکمه‌های پلاستیکی ماهی یک بار به شهر می‌آید و خریدش را می‌کند و دوباره به جنگل برمی‌گردد.

into the wild
شان پن و امیل هرش سر صحنه درون طبیعت وحشی

شاید همین تجربه شخصی باعث شده شان پن بتواند لحظه‌های خاص تنهایی را با همه کشداری و عذابش درآورد. حتی مردی که از قوانین و اصول اجتماعی و زندگی شهری و خانوادگی بیزار است، گاهی نیاز دارد صدای دیگری را غیر از خودش بشنود.

او می‌نویسد. دیوانه‌وار کتاب می‌خواند. سرراهش تا آلاسکا هزاران ماجرا را پشت سرگذاشته و ده‌ها کتاب آورده برای این لحظات سکوت اما باز هم خاصیت انسان بودن چیزهایی را می‌طلبد تا زنده بمانی.

کریس نمی‌خواسته از دنیای واقعی اجتماعی فرار کند و به جایی برود که اینترنتش ردیف و تلفن در دسترسش باشد. او از همه موارد زندگی، انسان وار! حتی از کارت‌های اعتباری‌اش هم می‌گذرد، غیر از کتاب و کاغذ و قلم.

تنها چیزی که در فیلم و شاید زندگی واقعی کریس آزارم داد، این بود که وقتی از وحشی‌گری آدم‌ها فرار می‌کنی و به درون حیات وحش می‌روی، چطور می‌توانی جاندارانی را که تو مزاحم زندگیشان شدی، نابود کنی؟

البته کارگردان بارها در مصاحبه‌هایش گفته که مثلا آن گوزنی که کریس می‌کشد، قبلا در تصادف رانندگی مرده بود یا...

ولی به هر حال اصل موضوع همین کشتن حیواناتی است که قرار است به پای زنده‌ماندن کسی که آرزو داشته در این طبیعت روزگار بگذراند، نابود شوند. هرچند که در انتها قهرمان فیلم، به خاطر نبودن حیوانی برای خوردن، می‌میرد.

ادی ودر(Eddie vedder) آهنگساز معروفی‌ست که برای این فیلم کار کرده و گفته به محض اینکه شان پن پیشنهادش را داد سه‌سوته پذیرفتم.

آهنگ "جامعه" را خیلی دوست دارم. بیشتر به این دلیل که از زبان کریس می‌گوید:" آهای جامعه، امیدوارم بدون من تنها نباشی!"




Continue reading "جامعه! بدون من تنها نباش" »

May 23, 2008

همانطور خدا بمان لطفا

مثل سیخ توی اعصابم هست؛ اینکه باید در اوج بکشی کنار و اگر نمی‌توانی بترکونی، هیچ غلطی نکنی.

اگر توانستی روزگاری برای هر سطحی و با هر شکلی خدایی بکنی، بگذار همانطور خدا بمانی.


برای همین هست که معنای تورهای اروپا و آمریکا مدونا را نمی‌فهمم.

The singer was speaking at a press conference at the Cannes Film Festival. Madonna's hard-hitting film concerns the effects of Aids on orphans in Malawi
Sharon Stone goes in for the kill after Madonna pours her heart out in cannes 2008

نمی‌دانم سلن‌دیون حالا چه چیزی می‌خواهد رو کند که به این سکوت چند ساله بیارزد؟

درک نمی‌کنم ماریا کری که هیچ جایی در بدنش نمانده که تیغ جراحی را نچشیده باشد، بعد از ماه‌‌ها بیماری روحی، برای چه پشت هم کلیپ جدید رو می‌کند؟

صد پوند می‌دهی تا بتوانی کنسرت لئونارد کوهن را ببینی؛ می‌دانی قرار است بگوید:" آیم یور من" و همه کسانی که در این پانزده سال با تک تک ترانه‌هایش زندگی‌ کرده‌اند همزمان فریاد بزنند:"Hello my love and my love goodbye".

می‌دانی قرار نیست زیاد با چیزهای جدیدی روبه‌رو شوی.

May 28, 2008

بی‌خیال دوربین

کاری ندارم چقدر فیلمی که درباره زندگی زنی مرفه‌ که از دستیاری فنی همسرش، تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین عکاسان دهه 50 می‌شود، غیرواقعی و ساختگی هست.

کاری ندارم موضوع قبل از اینکه درباره دیانا آربوس باشد که عاشق عکاسی از آدم‌های غیرعادی و موضوع‌های غیرکلیشه‌ای‌ست، در مورد یک رابطه عاشقانه با مردی‌ست که مبتلا به بیماری پرمویی یا hypertrichosis است.
اصلا بیایید به این رابطه که شاید تا حد زیادی اغراق‌آمیز باشد، زیاد توجه نکنیم. نیکول کیدمن را هم در این نقش فراموش کنیم.

مهم این است که با این فیلم با بخشی از زندگی دیانا آربوس آشنا می‌شویم که عکس‌هایش از کوتوله‌ها، یا غول‌پیکرها و انسان‌های عجیب از لحاظ فیزیکی و تغییرجنسیت داده‌ها، هر کسی را کنجکاو می‌کند که عکاسش را بیشتر بشناسد.

By:Diana Arbus
Russian Midget Friends in a Living Room on 100th St., NYC

بخش واقعی فیلم "خز؛ پرتره خیالی از دیانا آربوس" این است که او زنی پولدار از یک خانواده یهودی مرفه است که با کارهای حاشیه‌ای کوچکی که در زمینه مد و عکاسی انجام می‌دهد، چندان اعتماد به نفس ندارد.

خانواده او در کار تجارت خز و پوست هستند و او دستیار همسرش است که بازیگر تلویزیون و سینماست و عکاسی مد و تجاری را دنبال می‌کند.

همسر او عکاس است اما همه ایده‌ برای شکل‌گیری یک "عکس تجاری" از دیاناست. او می‌تواند یک عکاس باشد اما دیر این اتفاق می‌افتد.

وقتی دست به دوربین می‌برد خودش دلیل این تاخیر را می‌فهمد؛ او اصلا اهل عکاسی از سوژه‌ معمولی و آدم‌های عادی نیست. برای همین است که در عکس‌هایی که از او در نیویورک تایمز، هارپر بازار و ساندی تایمز چاپ شده، نشانه‌های خاصی وجود دارد که فقط امضای اوست.

دیانا بعد از جدایی از همسرش با ریچارد آودون و الکسی برودوویچ، دنیای عکاسی را تجربه می‌کند و به عنوان فوتوژورنالیست نیویورک را زیرپا می‌گذرد و عکس‌های معروفی را از اهالی این شهر در آن روزگار به جا می‌گذارد.

او آدم خاصی‌ست. افکار مشترکی با کسی ندارد و پرتره آدم‌ها برایش مهم است. آن‌ هم نه هر آدمی!
این بخش، قسمت واقعی فیلمی است که استیون شین‌برگ درباره او ساخته.

By diana Arbus
A Jewish giant at home with his parents in The Bronx, NY, 1970

چیزی که در این فیلم بیشتر در ذهنم ماند و گوشم را پیچاند این بود: عکاسی نکن، زندگی کن!

روش این زن عکاس همین بود؛ دوربین را کنار می‌گذاشت و تا با سوژه‌ها درگیری حسی و روحی نداشت و آنها را درک نمی‌کرد، به عکاسی فکر هم نمی‌کرد.

عکس‌های او از کمپ لختی‌ها بسیار معروف است؛ بخشی که فیلم هم از آنجا شروع می‌شود.
او برای پرتره گرفتن به این بخش از شهر رفته ولی باید مثل آنها لخت و عریان زندگی کند و مثل خودشان دنیا را ببیند تا بتواند دوربینش را حتی لمس کند.

بایگانی May 2008

نوشته‌های May 2008

April 2008

June 2008

صفحه اول|بایگانی