« December 2006 | Main | April 2007 »

بایگانی March 2007

March 4, 2007

باز هم بچه ها را بردند؛اینبار قبل از روز زن

صبح امروز با ایمیل دوستی شروع شد:

تجع آرام امروز صبح در مقابل دادگاه انقلاب با برخورد نیروهای انتظامی و لباس شخصی رو به رو شد و نزدیک به 40نفر از فعالان زن در این تجمع بازداشت شدند و با اتوبوس های نیروی انتظامی به مکان نا معلومی منتقل شدند ...

صبح شنبه ساعت 8- 30 نفر اززنان روزنامه نگار و فعالان حقوق زن در اعتراض به محاکمه بی مورد تنی چند از دوستانشان که در تجمع 22خرداد بازداشت شده بودند ،در مقابل دادگاه انقلاب دست به یک تجمع آرام زدند ...

آنها پلاکاردهایی با مضمون طبق اصل 27قانون اساسی تجمع آرام و بی صدا مانعی ندارد در صفی طولانی در مقابل دیوار آن سوی خیابان دادگاه انقلاب صف کشیدند ،بعد از بلند کردن پلاکاردها کم کم سرو کله نیروهای لباس شخصی و پلیس که یکی از آنها خانم بود پیدا شد .

اول کار با این
بحث که توقف شما رفت و آمد ماشین ها را در خیابان معلم مختل می کند صف معترضان را به هم ریختند ....و بعد سرهنگ سیف شروع کرد به پاره کردن پلاکاردها و و با نوک بی سیم اش به سر و روی حاضران کوبیدن وبعد دو تکه کردن معترضان ...

کمی بعد دوباره به تعداد نیروهای شان اضافه شد و این بار پلیس امنیت می گفت یا علی برید گم شید و با لگد و مشت به سر و روی معترضان کوبیدن...و مدام تهدید می کرد که اگر نروید همین الان می گویم که مینی بوس ها بیایند شما لجن ها را ببرند ....کمی بعد برای اینکه پلیس نتواند بچه ها را متفرق کند همه تصمیم گرفتند روی زمین و کنار همدیگر بنشینند ...

با این حال آنهایی را که جلوی صف نشسته بودند را بلند می کرد و به سوی دیگر خیابان هل می داد و از سر خیابان معلم جلوتر نمی گذاشت.....که بیایند کم کم به تعداد نیرو های لباس شخصی اضافه شد وکمی بعد با حضور مرد کت و شلواری ماموران کسانی را که روی زمین نشسته بودند به زور سوار اتوبو س ها کردند و با 2 اتوبوس انها را به پلیس امنیت عشرت آباد منتقل کردند و در کم تر از نیم ساعت د و اتوبوس روانه مقصد دیگری شد که نزدیک به 50نفر در اتوبوسها بودند ...

از جمله پرستو دو کوهکی ،ژیلا بنی یعقوب ،مرضیه مرتاضی و محبوبه عباس قلی زاده

بقیه دوستانمان هم هستند :

نام آسیه امینی، محبوبه حسین زاده، سارا لقمانی، زارا امجدیان، مریم حسین خواه، جلوه جواهری، نیلوفر گلکار، زینب پیغمبر زاده، مریم میرزا، ساغر لقایی ، ساقی لقایی، ناهید کشاورز، مهناز محمدی، نسرین افضلی، طلعت تقی نیا، فخری شادفر، مریم شادفر، الناز انصاری، فاطمه گوارایی، آزاده فرقانی ،سمیه فرید، مینو مرتاضی، سارا ایمانیان ، ناهید جعفری، سوسن طهماسبی، پروین اردلان، نوشین احمدی خراسانی در میان بازداشت شدگان به چشم می‌خورد.

نمی دانم اگر پرستو بین بازداشت شدگان نبود هنوز فضای خبری و لینک دادن بین سایت ها اینقدر کمرنگ می ماند؟

بی بی سی در این زمینه نوشته ...

زنستان می گوید خانواده ها در اداره مفاسد اجتماعی جمع شده اند و می گویند تا بچه هاآزاد نشوند از آنجا بیرون نمی روند.

ایسنا می گوید آنها را به اوین منتقل کرده اند...

و مسلما نمی توانید پی گیری ها را در زن نوشت و وارش بخوانید... کانون زنان ایران هم هنوز چیز جدیدی اضافه نکرده... ...
گویا هم همینطور...

و گزارش یک شاهد عینی ماجرا ...
بخش دوم گزارش های عینی ...

خورشید خانم هم اخبار رو ترجمه می کنه...


و فرناز...


گیسو نرفته اما می نویسد و لینک می دهد....

لیلا هم از آن سوی دنیا پی گیر ماجراست...

و آذرستان...که تند تند لینک ها را اضافه می کند...

امید هم می گوید چرا این زنان ؟ ...
آرش هم که مثل همیشه آتش به دل همه می زند...

و این فضای کثیف و پر از آلودگی در حال خفه کردن همه ماست. هنوز دارم فکر می کنم به فکرهای دیشبم؛اینکه آیا این کار دست بود در حالیکه همه نتیجه اش را از قبل می دانستیم؟
و باز به همان جواب همیشگی می رسم...باید هزینه ها را پرداخت کرد...

ولی این هزینه را چراباید فقط همین عده همیشگی بپردازند؟

March 7, 2007

آمدید؟

Sanaz&Parastoo

غیر از املت های چهارنفره...شب نشینی های پر حرف و کلمات رمزدار مخصوص خودمان..چیزی هست که نمی توانم تعریفش کنم.چیزی که بین سکوت هایمان میان جاده و فشردن دستها در میانمان موج می زند.

برای آزاد شدن پرستو و بقیه زن های پشت میله سلول های تنگ ،ساناز لحظه ای آرام ننشست.

می دانم امشب او هم مثل پدر و مادر پرستو ،کمی آسوده ترخواهد بود،هر چندکه هنوزاز چشم های بی خواب و دست های لرزان چیز زیادی کم نشده .
..
روز جهانی زن بر شما مبارک..هر جا که هستید...چه شما که طعم اسارت و ناملایمتی را می چشید و چه شمایی که آزادی را تازه کشف کرده اید.


منصور و پرستو....

March 8, 2007

روزتان رسید اما هنوز پشت میله ها هستید

این روزها..بین این همه اسم منتظر بودم ژیلا را هم ببینم.
ژیلا! می دانم محکمی..می دانم آنقدر سابقه! داری که بقیه بچه ها را هم به محکم بودن تشویق می کنی.می دانم شادی هم به اندازه کافی قوی هست.آنقدر که اگر صدایی بخواهد خاموش شود،با فریاد شادی بلندتر می شود.می دانم محبوبه هم بله...همه او را روز ورودزنان به استادیوم بهتر شناختیم!

اما...اگر من هم آن تو بودم و می دانستم عده ای از بچه ها آزاد شده اند،اول خوشحال می شدم.به خاطر همه چیز..اما ...واقعا نمی دانم چقدر می توانستم محکم بمانم! می توانستم؟

ژیلا..یادت هست دفعه پیش ،ورزش را شروع کرده بودی؟ به بقیه هم می گفتی باید در همان اتاق کوچک، بدنمان را تقویت کنیم.سفارش داده بودی برایت مایع سفید کننده بگیرند تا وسائل اتاق را ضدعفونی و تمیز کنی.اوائل غذا نمی خوردی اما بالاخره شروع کردی به خوردن...آن روزها بهمن کمی آن طرف تر بود..و ترانه کنارت..

حالا خیلی چیزها تغییر کرده..بهمن با تو نیست اما می دانم اسیر است.می دانم ترانه به چه فکر می کند.
بچه ها رفته اند و نمی دانم وضعیت ورزش به کجا رسید؟نمی دانم حوصله تمیز کردن سلول را داری؟ نمی دانم چیزی می خوری یا هنوز در اعتصابی؟

ژیلا..شادی..محبوبه...همه بیرون آمده اند..اما دلشان با شماست.تا شما بیایید دلمان آرام نمی گیرد.. ...

.به قول آسیه هنوز نمی گویم آزادی تان مبارک...روزتان مبارک...

این نامه را که حتما دیده اید؟

مراسم روز جهانی زن جلوی مجلس برگزار می شود

...........

ژیلا آزاد شد....

جشن روز زن ...

March 19, 2007

این ضد حال نیست ؛شادی و محبوبه را عشق است

zann.jpg

رفقا اومدن بیرون تا عید رو با بروبچز بگذرونن اما
یادمون هست که این پرونده ها بازند؟

هنوز هیچی تموم نشده دوستان...خواستم فقط اینو بگم تا گوشه دلمون وقتی از خوشحالی آزادی داریم تیریپ عشق می ترکونیم،به یکی دو ماه یعد هم فکر کنیم...ماجرا با 200 یا 250 میلیون تازه شروع شد..

فعلا آزادی را دم عیدی عشق است...
ما در حال سوختن در تب و تیریپ آنفولانزا هستیم و دستمان از حال و هول کوتاه...جایمان اون وسط ها خالی نیست خداییش قبل از هفت سین و اینا ؟

March 23, 2007

هیچ پتیشن ضد 300 را امضا نمی کنم

اگر قرار بود مبارزه کنم سعی نمی کردم همه دنیا را عوض کنم چون تا حالا کسی نتوانسته با این روش ها نابود کننده را منفجر و نابود کند. و البته برعکس به مطرح شدنش هم کمک کرده...

300

اگر می خواستم مبارزه کنم،با دوستان خارجی ام می رفتم سینما.با هم فیلم را می دیدیم و بعدش هم با هم در مورد همه چیزهایی که ممکن بود به عقل من برسد بدون تعصب بازی ،صحبت می کردیم.برایشان هر چه فایل و مدرک خاص در مورد دوره خشایار شاه لازم بود، می فرستادم و اینترنتی کمک می کردم تا بیشتر بدانند کجای تصاویر غیر واقعی بوده.

می دانم که دوستانم به دوستانشان می گفتند که این فیلم می تواند برای تلف کردن وقتشان مفید باشد ...( و آنها هم نتیجه بحث هایشان را با یک ایرانی می گفتند!) دوستانشان هم یا حوصله داشتند که فیلم را ببینند و خودشان قضاوت کنند یا نه.اگر می دیدیند دوباره با قبلی ها بحث می کردند،اگر هم نمی دیدند که هیچ ! در این صورت آنها هم به کسانی که می خواهند فیلم را ببینند تا از این همه سروصدا سر در بیاورند،توصیه هایی می کردند.
با این روش...شاید همه دنیا را از دیدن فیلمی که به قول خیلی ها ،ایرانیان را وحشی های احمق نشان داده،منع نکرده ام اما به جای تکان دادن یک جهان ،دنیای کوچک اطرافم را آگاه تر کرده ام.

وقتی فیلم برات را دیدم- با دوستان داخلی و خارجی! - و شاهد بحث های طرفین در مورد قزاقستان و برات بودم،فهمیدم روش مبارزه چقدر ساده است ...

March 26, 2007

عابر بانک

red-hat.jpg

- اصلا پول دارم.همین قدر که تا ونک بروم کافی است.بقیه اش را بالاخره از یکی از عابر بانک های کثافت سر راهم می گیرم.
لج کرده و می خواهد خودش کارت را بکند توی سوراخ آن بانک های فوری کنار خیابان ها که هیچ کدامشان کار نمی کنند.باران می بارد.جای پارک نیست.سرما استخوان ها را می ترکاند اما مردم با سرو کله پوشیده همینطور عرض خیابان را طی می کنند.کنار جواهر قروشی ها می ایستند.نگاه می کنند.قیمت مانتو و کاپشن های تاناکورای مغازه میدان ولیصر را می پرسند و رد می شوند.

ساعت از چهار عصر گذشته.باید ساعت دو می رفت سر کار.امروز باید بروم خانه خواهرم.می خواهم کتاب و سی دی برایش بگیرم اما ته مانده پولم را صبح بابت شارژ خانه دادیم و او قول داد تا عصر پول را برساند تا بروم خرید.
برای چهارمین بار از جلوی خیابان آبان عبور می کنیم.حتی یک جای پارک برای ماشینمان نیست. دارم می گویم مرا پیاده کن..تو را خدا..خسته شدم از بس همین راه را رفتیم و آمدیم…اصلا پول نمی خواهم.

اما می پیچد توی کوچه، رو به روی بازار بهجت آباد.حرف نمی زند اما از کوبیدن در ماشین می فهمم به اندازه من عصبانی است، با این حال حق ندارد حتی ذره ای از این عصبانیت را به گردن من بیاندازد.آدم قهاری است در مقصر پیدا کردن اما اینبار این خودش بود که پولم را برداشت و قبول نکرد دیرتر شارژ را بدهیم تا امروز را بگذرانیم…خودش بود که گیر داد امروز می رساندم خانه خواهرم..خودش خواست در این ترافیک وسط هفت تیر نگه دارد و جریمه شد..خودش جای دو تا پارک ماشین را از دست داد و جلوتر که رفت دیگر از آن جاهای خالی خبری نبود…خودش گیر داده که پول را برایم از این سوراخ های فوری به اسم عابر بانک بگیرد ..انگار چلاقم خودم…

سوییچ را گذاشت روی ماشین ،موبایلش را برداشت و رفت تا به جای اینهمه ایستادن پشت چراغ قرمز،پیاده جایی را پیدا کند برای این کارت آشغال بانک که قرار است به همه بانک های موجود در سیستم شتاب بخورد.

باران شدید تر شده.جوری پارک کرده که نمی توانم در را باز کنم.شیشه را می کشم پایین تا از این خفه گی و بغض نجات پیدا کنم،باران می زند تو و لباسم را خیس می کند.سردم شده.کمربند ماشین قفل شده و باز نمی شود تا دستم به سوییچ برسد و بخاری را روشن کنم.مردم با ماهی ومیوه و گوشت از بازار بهجت آباد بیرون می آیند.

پول نمی خواهم.به درک که شب تولد خواهرم است،بعدا برایش هدیه می گیرم.می خواهم بروم خانه.

پسر نوجوانی جلو می آید.دوروبرش را نگاه می کند.حس میکنم می خواهد در ماشین را باز کند و هر چه دارم از دستم بقاپد.چیزی ندارم اما هیبت طلبکارانه و نگاه مرموزش می ترساندم.در را قفل می کنم.نگاهم می کند و کنار ماشین روبرویی می ایستد؛ 206 نقره ای.

دارم به صورتش نگاه می کنم که دماغ گنده تازه بالغ شده اش در آن به زور جا شده که زیپ شلوارش را پایین می کشد.بهت زده و غریب نگاهم را می دزدم.دنبال کسی می گردم که ا ز آنجا رد شود تا شاید پسر خجالت بکشد.

اطراف را نگاه می کند و لحظه ای بعد بخار آبی را می بینم که از کنار پسرک روی سپر عقب 206 نقره ای بلند می شود.سعی می کنم وانمود کنم نمی بینم اما می داند که می دانم و فهمیده ام.شلوارش را بالا می کشد و زیپش را می بندد.
از ترس حمله گرگ ،همان جا نشسته ام روی صندلی و از هیجان می لرزم.از جلویم رد می شود و با نگاه موذیانه به قیافه ام، می پیچد توی خیابان .کف و زردی اثرش در میان بارانی که کند تر شده، از روی پژو پایین می ریزد و میان آب پیاده رو حل می شود.

موبایلم آنتن ندارد.نمی توانم شماره اش را بگیرم و داد بزنم پول نمی خواهم.ماشین را هم خودت ببر..بیا تحویل بگیر سوییچ را و بگذار من بروم.

هر چه می گیرم صدای نخراشیده زن 30 ساله می گوید مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد….و نیست…
قفل کمربند را با ضرب و زور باز می کنم. از درراننده پیاده می شوم…ماشین را با سوییچ رها می کنم…با کیف و وسائلم روی صندلی…

بارانی که از پنجره زده بود ، باعث شده کیف سورمه ای به پالتوی سفیدم رنگ بدهد…به جهنم…می روم وسط شلوغی… مردم دیوانه شده اند…هنوز پشت ویترین مغازه ها، طلای زرد و سفید را مقایسه می کنند و نمی دانند من می خواهم از او جدا شوم.
هیچکدام از اینها نمی دانند،امروز همه عابربانک های کریمخان و شاش آن پسرک کمکم کرد تصمیم بگیرم باید شاشید به این زندگی.


آزاده
اسفند 85

March 31, 2007

وطن!می خوامت فطیر!

ما ملت باحالی هستیم که می خواهیم با نمایش پلو و چلو خوری اسرای بریتانیایی به ملتشان بفهمانیم ،بابا دممان گرمه...جوونمردی را بفهمین!لامصبا ...

ما آدم های توپسی هستیم که به ملت ها و دولت های خارجه نشان می دهیم لیدیز فرست را حسابی درک کرده ایم و غلط کرده اید فکر می کنید جنبش را نمی فهمیم؛آن هم از نوع زید اش! زید بی چارقد و چفیه هم که معنی نداره.

ما به شدت ملت کاردرستی هستیم،چون وقتی تصویر این زن و مردهای متجاوز در حال اعتراف به بدکاری و نامردی را می بینیم،حالشو می بریم ...ساقه طلایی و چای احمد عطری را هم می زنیم توی رگ و می گوییم ای ول! ببین توی این موقعیت به جای دفاع از خودشون از ملت شهیدپرور عراق و حق مسلمشون می گویند!تازه حالشان هم خوب است؛خودشان می گویند بابا!

ما آدم های باحالی هستیم چون وقتی می بینیم تنها تصویری که از این متجاوزان در سرتاسر اروپا و آمریکا مخابره می شود،از شبکه العالم ایران پخش شده؛ از یک شبکه عربی !ولی ما عمرا شاکی بشویم و پتیشنی امضا کنیم.

حتی وقتی می بینیم تصاویر و تبلیغات و حاشیه های دور کادر لبریز از جملات عربی است؛درست شبیه فیلم هایی که از گروگان های آمریکایی و ایتالیایی و انگلیسی در عراق و افعانستان پخش می شود و دولت و ملت ها رو می گرخونه، با خودمان می گوییم :

حبستو می کشم قناری...مام وطن رو عشق است...

بایگانی March 2007

نوشته‌های March 2007

December 2006

April 2007

صفحه اول|بایگانی