تانگو
داخل کافه که می شوی هرم گرما می زند توی صورتت . روی تخته سیاه کنار کافه که کنار در زیر نم باران خیس شده با گچ سفید اسم گروه موسیقی زنده امشب، نوشته شده.
کافه برزیلی است با دکوری پر از کلاه مکزیکی و زن بلوند ایتالیایی که پشت پیشخوان می دود و لبخند می زند .بیشترمشتری ها لهجه دارند با پوست نسبتا تیره و سیگاری که کنار فنجان قهوه دود می شود.صدای موسیقی با آوای اسپانیولی بالاست اما آرامش به اندازه نور شمع های دورو بر بار و روی میزها به چشم می آید.
مردی که سرش را تراشیده گیتارش را کوک می کند.جوان پشت درامز می نشیند و دیگری با عینک سیاهش پشت ارگ .
اینبار صدای موسیقی از کامپیوترنمی آید ..ضربه های موسیقی واقعی آمریکای جنوبی است که کم کم آدم ها را بی تاب می کند ....
مرد بلند می شود..سیگار در دست چرخی می زند و کم کم به او می پیوندند .اینبار پیرزن که در جا تکان می خورد و با ریتم آهنگ بدنش را می لرزاند..برخاسته..
موسیقی می رود لابه لای پوست آدم ها...غذا روی میز سرد شده و .. چند دقیقه بعد بیشتر آدم های کافه که دست هایشان را دور فنجانشان تنگ کرده بودند تا موسیقی گیتار را با ریتم انگشتان ،لمس کنند،وسط کافه کوچک هستند. کسی کاری به کسی ندارد..همه خود را با آهنگی که در خود می شناسند،تکان می دهند...رقص..موج رقصی که از معجزه آمریکای لاتین می آید،هوای سرد بیرون را هم به فراموشی سپرده...
باران می آید... صدای گیتار از پشت شیشه های کافه بیرون می زند. حالا خیلی از مشتری های تنها و خسته غروب دوشنبه،با هم آشنا شده اند.پیرزن به دو پسر جوان یاد می دهد چطور باید در سالسا پاها را تکان داد.می گوید خودتان را رها کنید..رقص خودش می آید... به موسیقی گوش کنید و قدمتی که از دل تاریخش می آید...
حالا همه ..همدیگر را به نوشیدنی و ساندویج دعوت می کنند.فضا مثل خانه ای است که بعد از شام آخر شب ..مهمان ها بیشتر به هم نزدیک شده اند. اینجا اما مثل مهمانی های ما حرف فقط از سیاست،پول و سیگار نیست..
اینها از رقص می گویندو معجزه موسیقی آمریکای لاتین...