کجایی؟
من در دورترین نقطه جهان ایستاده ام
تو کجایی؟
در پاک ترین محل جهان هم که بایستم
تو نیستی
کنارت هم که باشم،نیستی
آه چنان دوری...دور که یادم می رود،هستی
من در دورترین نقطه جهان ایستاده ام
تو کجایی؟
در پاک ترین محل جهان هم که بایستم
تو نیستی
کنارت هم که باشم،نیستی
آه چنان دوری...دور که یادم می رود،هستی
در این زنجیریان، هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارند
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب،
زنی در وحشت مرگ از جگر برمیکشد فریاد
از این مردان
یکی در ظهر تابستان سوزان نان فرزندان خود را بر سر برزن
به خون نان فروش سخت دندانگرد آغشته است
من اما هیچکس را در شبی تاریک و طوفانی
نکشتهام
الف.ش
آدم ها می آیند
زندگی می کنند
می میرند
و می روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود
که آدمی می میرد
اما
نمی رود
می ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو میمیری در حالی که زنده ای
و او زنده می شود در حالی که مرده است...
.....
آزاده طاهایی
* ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستادهام؟
با باری از فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من!
من در کجای جهان ایستادهام؟
* شعری که خسرو گلسرخی روز محاکمهاش در دادگاه خواند.