« June 2008 | Main | August 2008 »

بایگانی July 2008

July 17, 2008

پیرمردی که هنوز دوستش دارند

در "زندگی مانند گل سرخادیت پیافی(که به راحتی باورش می کنیم) در اوج بیماری و سالخوردگی وقتی دکتر او را از آواز خواندن منع می کند، به فریاد می افتد.

بداخلاقی هایش فایده ای ندارد و دکتر می گوید خواندن روی صحنه برایش مرگ آور است. ولی او موفق می شود با یک جمله همه را راضی کند که برای آخرین بار روی صحنه برود و آخرین آهنگش را بخواند:" اگر اینبار نخوانم ایمانم را به خودم از دست می دهم."

حالا پیرمرد بعد از 15 سال آمده روی صحنه. همه می دانند مشکلات مادی زیادی داشته ولی خودش بهتر می داند که باید انتخاب می کرد. شاید برای ایمان آوردن دوباره به خودش بعد از سال ها تنهایی و دود و دم و می خوارگی.....

Cohen in concert 2008 / London
L.Cohen in concert 2008/UK

لئونارد کوهن است که دستش را در هوا تکان می‌دهد که بخوانید؛ یعنی معلوم هست که متن را بلدید و وقتی می بیند همراه با او صدای فریاد Take This Waltz بلند می‌شود، لبخند می‌زد.

انگار می‌خواهد مطمئن شود در 73 سالگی هم در ذهن آدم هاست و هر لحظه ایمانش به خودش قوی تر شود....

July 19, 2008

حال همه ما خوب است

عکس: چاوش هماوندی
عکس: چاوش هماوندی

...بی خود این آیینه را روبه روی خاطره نگیر

July 23, 2008

زنانی که حق رای و رانندگی نمی‌خواهند

اولین جایزه عکاسی هنری را در عربستان گرفته. با مانتو بلند قهوه‌ای و مقنعه تنگ همرنگ و دو دوربین روی شانه‌هایش کادرهایی را می‌بندد که نمی‌توانم درک کنم؛ اینکه از یک قالیچه آویزان روی دیوار یا یک گل گلایل کنار میز غذا چه تصاویری می‌سازد را نمی‌فهمم.

photo by:Susan
عکس:سوزان باعقیل

بروشورش را نشانم می‌دهد: نمونه‌هایی از عکس‌هایی با عروسک و گل مصنوعی و زنان با روبنده، پرتره کودک و عکس تجاری در آن هست.
این زن با عکس‌هایش عربستان را در مسابقات جهانی عکاسی دیجیتال مطرح کرد و دو سال پیش جایزه اول را در یکی از این مسابقات در ایتالیا به دست آورد. حالا هم در ناپل است برای نمایشگاهش.

او در میامی در آمریکا عکاسی خوانده و بعد به جده رفته تا استودیوی عکاسی‌اش را در کنار اعرابی که می‌گوید کمتر حب و بغض دارند و نسبت به هم مهربان‌تر هستند، بنا کند. حالا این اجازه را دارد که فقط به زنان و بچه‌ها در عربستان عکاسی درس بدهد.

susan Baaghil
Susan Baaghil is a woman photographer in Saudi Arabia

"سوزان باعقیل" تا به حال چند جایزه جهانی عکاسی را به دست آورده .

از او در مورد فعالیت زنان در عربستان می‌پرسم. می‌گوید همه آزاداند هر کار دلشان بخواهد انجام دهند ولی با اجازه مردشان.

می‌گویم آزادی شما چه شکلی است؟

می‌گوید در چارچوب قرآن.

می‌گویم زنان سعودی برای آزادی بیشتر از حد قرآن چه می‌کنند؟

با ترس نگاهم می‌کند که یعنی می‌خواهی کفر بگوییم و خلاف قرآن، چیزهایی را بخواهیم که زن حقش را ندارد؟

می‌گویم: تو به عنوان زن اگر قرار باشد جایی شهادت بدهی، حق مساوی در حد مردان نداری.

سریع جواب می‌دهد: خدا مرا به عنوان زن همینطور آفریده و خودش توانایی من را در حد قضاوت و شهادت می‌داند.

می‌گویم: سنگسار ...

می‌گوید: آن زن لیاقتش سنگسار است که حاکم اعلام می‌کند.

می‌گویم: تعدادی از زنان ما در ایران برای حق مساوی با مردان مبارزه می‌کنند. ما سنگسار را حق زنان نمی‌دانیم. ما در ایران می‌خواهیم نظرمان برابر با مردان در یک شهادت یا قضاوت باشد.

می‌گوید: شما نمی‌توانید از قرآن تفسیر خودتان را بدهید. قرآن بعد از هزاران سال هنوز اورجینال باقی مانده و شما حق ندارید تغییری در آن ایجاد کنید.

می‌گویم: پس زندگی زنان درعربستان روبه‌راه است و ما اشتباه فکر می‌کنیم که آنها با مشکلات مختلفی درگیرند که حتی حق رانندگی و رای ندارند؟

می‌گوید: اشتباه می‌کنید. ما از آزادی که قرآن به ما داده، خیلی هم خوشحالیم و راضی.

July 24, 2008

....

" اگر خونه دارها با خونه دارها ازدواج کنن، پولدارها با پولدارها و بی سوادها با بی سوادها… این که زندگی نمی شه! بهتره که باسوادا با بی سوادا ازدواج کنن، پولدارا با پول ندارها، خونه دارها هم با خونه ندارها که بتونن همدیگه رو رو به راه کنن!

اگه دو نفر بخوان با هم ازدواج کنن که هر دوتاشون خونه دارن خوب این که نمی شه! سرشون رو بذارن تو این خونه، پاشون رو تو اون خونه؟!"

این دیالوگ حسین در "زیر درختان زیتون" یادم می اندازد که چقدر حرف های روزمره و ساده زندگی را که از اطرافیانم شنیده بودم و می خواستم جایی استفاده کنم، فراموش کردم و هیچوقت هم استفاده نکردم.

یادم نیست کی بود که همین فلسفه را داشت و در ذهنم بود یک روز از این دیالوگ جایی استفاده کنم:" آدم های باشعور و روشنفکر و تحصیلکرده باید حسابی بچه دار شوند...بالای ده بچه تا نسلشان را خودشان زیاد کنند و در آینده در اقلیت قرار نگیرند..."

July 26, 2008

مرده زنده

آدم ها می ­آیند
زندگی می ­کنند
می ­میرند
و می ­روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می ­شود
که آدمی می ­میرد
اما
نمی رود
می ماند

red death


و نبودنش در بودن تو
چنان ته ­نشین می شود
که تو می­میری در حالی که زنده ­ای
و او زنده می ­شود در حالی که مرده است...

.....

آزاده طاهایی

July 30, 2008

ما نيستيم

ما ازاين قماش نخواستيم و نمي‌خواهيم.

گرماي انساني، خوش بودن ازمحبت و ازمهر وپاكي و صراحت و انديشه مي‌آيد نه از تقلب و حسد و جعل و نافهمي، نه ازدسته بندي و از مافيابازي. دردسته بندي ناپاك‌ها نرفتن و با خيلي احمق‌ها نجوشيدن مردم‌گريزي نيست.

مليت‌بازي و توجه به اين دسته‌بندي‌ها خواه موذيانه باشد خواه معصوم يا نفهميده، در هرحال، تبديل مي‌شود به تصادم، راه پيدا مي‌كند به تجاوز، نقب مي‌زند به كار و نيروي انساني را به خدمت حرص شروردرآوردن، به خركردن براي تجاوز، و خر شدن در آرزوي تجاوز.
....

قانون پاولف ترا كشيده است به بدكاري هرچند مي‌خواستي شيرين بكاري و حرفهاي گنده گنده بگوئي، يا دست خودت نبود و فقط رسم روز بود.

دراين ميانه هم يك دسته فرمولساز مي‌شوند براي جنبه‌هاي جوربجور همان اعمال، اما خود ازتمام بي‌بخارتر، ولي پرگوي بيجاتر ولي پرازجنجال، از جاي خود نجنبنده پشت ميز كافه نشينِ عرقخورِ دودي-سوزني، داراي ادعاي روشنائي چيزي كه هيچ نزدشان نمي‌بيني.

دنياي تنگشان را به وسعت دنياي واقعي، حتي به وسعت كيهان بي‌حساب مي‌انگارند.

شعر مي‌گويند، فيلم مي‌سازند، نقاداند، و همچنين به ترجمه رو مي‌كنند بي‌دانستن زبان اولي يا زبان خود، حتي؛ و مافياي مفنگي كه با همانند‌هاي خود دارند تضمين ادعاشان است كه مانند پمپ با باد يكديگر را پروار مي‌نمايانند، يكديگررا بهم حقنه مي‌كنند.
به ناحقِ.

نامه ابراهیم گلستان به نادر ابراهیمی

بایگانی July 2008

نوشته‌های July 2008

June 2008

August 2008

صفحه اول|بایگانی