« ورود چادری ها ممنوع نيست | Main | بايد می ديديد ... هيچ کسی باقی نماند ... »

کافه ای برای مردان

به خاطر پرستويي بود که رفتم. می خواستم ببينم چطور می خواهد يک ترک متعصب باشد ؟ در گوشه ای از مملکت که فرهنگ لب مرزش ناگهان می شود اروپايي ، او چطور می خواهد مقابل زنی بايستد که قهوه خانه لب مرز را می چرخاند.

داستان خوب بود. " کافه ترانزيت" ، آنقدر داستان قوی دارد که نگه تان دارد ولی پرداخت و ساختش به کل قصه لطمه می زند. موضوع تکراری است؛ زنی شوهر مرده جلوی همه مردان يک سرزمين ناآشنا می ايستد تا کار شوهرش را ادامه دهد و خرج فرزندانش را درآورد. بايد منتظر باشيد که در ميان عاشق هم بشود يا از عشق فرار کند .کتک بخورد..زجر بکشد و تحقير شود و حتی تسليم خواست مردانی شود که حرف اول آنجا را می زنند. اما همه اينها حتی در يک نمای نزديک هم درنيامده. داستان با همه زيبايي و مظلوميت ها می ماند در حد يک لانگ شات طولانی که از آشپزخانه به حياط  برادر شوهر می رود و از خانه زن به رستوارن بين راهی همان برادرشوهر ! مردان عاشق زنی می شوند که قرار بوده فقط پشت در و پنجره نيمه باز آشپزخانه آشپزی کند.آنها عاشق دستپخت اش می شوند و وقتی که بارها گفته می شود که قرار نيست زن در انظار عمومی ظاهر شود می بينيد که بين مشتريان آخر وقت نشسته و برنج پاک می کند . او موافقت می کند که بچه به مدرسه نرود و گارسونی کند. بچه را می فرستد قالی بافی . بچه را تنها رها می کند در خانه و سه روز می رود شهر خودش و از آن طرف به دختر جوان روس پناه می دهد و همه تهمت ها را هم می خرد تا او برسد به مقر آرزو هايش ؛ ايتاليا...

اين همه ناهمگونی در قصه می آيد و می رود ولی شايد مظلوميت تکراری زن آنقدر زياد است که توجهی به اين همه تضاد نکنيد. شايد هم درگير يک فرهنگ جاافتاده شويد؛ زن بيوه بايد طبق رسوم با برادر شوهرش ازدواج کند و اين موضوع را ، زن برادر بايد کاملا بپذيرد. اين زن که از قضا خودخواه است و کله شق می ايستد و قبول نمی کند اين شرايط تحميلی را. با اينهمه فيلم می توانست آنقدر تکان دهنده باشد که فراتر از چند جايزه فجر و خانه سيما ، حداقل مردان تماشاچی سينما را هم تکان دهد. ولی در حد همان شات های دور و نيمه می ماند تا شما درد نکشيد با چنين زنی !

پرستويي اما نتوانست باشد آن نقشی که بايد! ترکی که لهجه فارسی اش بيش از ترکی است و صبوری می کنند و با نگاه های دريده اش زن را می کاود...نمی دانم...در نيامده اين نقش ... نقش زن هم .. . او فقط  می تواند خوب از نردبان بالا برود و تند تند برنج زعفرانی بپاشد روی ديس ها ولی حتی نمی تواند نشان دهد چطور به ذلت کشيده می شود؟

اين جمله پيرزن فيلم در ذهنم ماند : "جنگ نکن ... همه چيز رو خراب می کنی...اينجا فقط مردا می فهمن که چه بايد کرد .."  و هر چه سعی کردم نشانش را در صورت بازيگر زن (فرشته صدرعرفايي) ببينم نتوانستم ...