« بابا ! نامزدهای بين المللی ! | Main | ... »

نيويورک در حسرت گنجينه موزه ما

سه هفته بيشتر است که می خواهم بنويسم وارد موزه اين روزها که بشويد احساس می کنيد از ايران خارج شده ايد .هی آمدم بنويسم برويد اين کارهای لعنتی را ببينيد حتی اگر مثل من آدم بی سواد و نادانی در هنر هستيد..برويد ببينيد ،بعضی از آدم هايي که اين کارها را آن سال ها يعنی در اوج دوره پاپ آرت دهه 1970 برای ايران جمع و آرشيو کرده اند چقدر شعورشان از مردم حالا و آن زمان بالاتر بوده ... آمدم بگويم زمان نمايشگاه تا يک هفته ديگر هم تمديد شده و هی وقت نشد و ...

Alberto Giacometti with his creation

اولش شايد زياد حالتان دگرگون نشود وقتی عکس هايي از مجسمه های هنری مور را در ورودی موزه   می بينيد ،چراکه اصل سوژه  اين عکس ها به اضافه مجسمه های پرقدرت و عجيب "مرد و زن در حال قدم زدن" جاکومتی در باغ پشتی و حياط کوچک موزه در دسترس هست (هرچند که حالا حتی شانس لمس کردن آنها را از دست داده ايم.حالا ديگر در را هم بسته اند تا حسرت ديدن يک قدمی مجسمه مگريت را هم در دل داشته باشيم! )

ولی وقتی وارد سالن شماره دو و سه می شويد شايد ديگر نفس کشيدنتان هم دست خودتان نباشد! آنجا امضای خوان ميرو پای " گاوباز" و "پرندگان غار" ،ماکس ارنست پای " تاريخ طبيعی " و پيکاسو زير  "چهره زن،ميمون و بچه ميمون "،"زنی می گريد" و... هست...شايد حس دست هايشان را هم ببينيد وقتی که با خشم يا عشق قلم مو را می چرخاندند و رنگ می پاشيدند و ... اولش باورم نمی شد..حس می کردم اينها بايد کپی باشد ...بعد حس کردم اينجا بايد موزه هنرمدرن نيويورک باشد و بعد باز به خودم آمدم و فهميدم اينها مال حالا نيست..اينها سال ها در انبار خاک خورده اند ..اينها را همان موقع در حراجی ها يا حتی از دست کلکسيون دارهای معروف خريده اند ... وقتی کاندينسکی موضوع بحث های هنری دانشجويان دهه 60 ايران بود ...وقتی فرنان لژه فقط يک اسم بود با چند عکس پاره در کتاب های تاريخ هنر ... زمانی که سالوادور دالی فقط يک مد بود برای کشيدن رويا ها يا خودنمايي فلسفی عشاق سورئال ... اصل همه اين کارها به اضافه مدرن ترين کارهای مفهومی آمريکا و فرانسه در انبار ها ی ما خاک می خورده ... همه اينها پشت نوار قرمز باريکی روی ديوارهای موزه هنرهای معاصر نشسته تابا کوچکترين لغزش  بوق ممتدی تکانتان دهد...

بعد دقيقا متوجه می شويد که در ايران هستيد. چون يک جوان موفرفری با پيپ خاموش و کلاه چهارخانه برای دو دختر همسن خودش که گيج به دنبالش روان هستند ،از تجربياتش در مورد همه سبک های مقابل چشم شما می گويد و آن طرف تر يک خانم 30 ساله کوبيسم را جراحی می کند و برای بازديد کنندگان توضيح می دهد که ونگوگ چطور رنگ ها را کنار هم قرار می داده...آدم های زيادی هم هستند که شاسی طراحی زير بغل قدم می زنند و کتاب رنگ خود را در دست جابه جا می کنند .  مردان و زنان موبور و چشم روشن زيادی را هم می بينی که محو شده اند در تک تک آثار و جلوی هر تابلو  بيش از نيم ساعت می ايستند و در سکوت مطلق نگاه می کنند .بعد چيزکی می نويسند و آرام به کار بعدی چشم می دوزند. آنها مقابل کتاب فروشی موزه دلار می دهند و هر کدام بيش از سه تا چهار کتاب از مجموعه موجود را با قيمت 35 هزار تومان ما می خرند ... کنار آنها هم جوانان هنری ما ايستاده اند که با بی ميلی چند کارت پستال از کارهای پيکاسو را انتخاب می کنند و بقيه کار ها را در حدی نمی دانند که کتابش را داشته باشند . اينجاست که متوجه می شويد بودن و ديدن اين آثار برای حالا هم زود است...