« رای می دهم اگر ... | Main | اولين برخوردها »

ديگر حتی درجا هم نمی زنيم... به عقب می رويم...

دو روز است بغضم را نگه داشته ام. خشمم را هم. گاهی اما اگر زورم به کسی برسد ، کمی صدايم را بالا می آورم تا ذره ای آرام تر شوم.  هيچوقت فکرش را نمی کردم که روزی مجبور به فکر کردن در مورد انتخاب بين ... و...  شوم.

ديشب معين آرام بود. بين آدم هايي که در گوشش می خواندند اين کار را بکن و آن کار را توصيه کن ، لبخند می زد. راضی بود ... او وظيفه اش را برخلاف خواست قلبی خودش انجام داده بود و حالا کنار می رفت و می گفت ديگر به کسی رای نمی دهد و توصيه هم نمی کند که جوانان چه بکنند! همه می خواستند مشروعيت رای دادن را از زبان او بشنوند!

اينبار اما قضيه شخصی است. اينبار بايد فکر کرد که اگر دوست نداری مرزهای کشورت بسته شود، اگر می خواهی مطبوعاتی غير از کيهان توليد شود،اگر از بوی گلاب و جوراب و صدای موتور و نگاه های ترسناک ، دوری می کنی... کاری بکنی. اگر هم هنوز حالت از ماجراهای قبل از 76 به هم می خورد، فساد اقتصادی برايت اهميت دارد و از فکر حضور مافيايي و خانوادگی در امور اقتصادی ترس برت می دارد، باز هم کاری بکنی. خيلی ها از من پرسيدند چه بايد کرد؟ و من ..خودم هنوز نمی دانم...خيلی ها نمونه مشابه انتخابات را در فرانسه يادآوری می کنند و عکس العمل مردم و سياسيون را... آن زمان حتی تيم فوتبالشان هم اعلام کرد در صورت روی کار آمدن دولت راست افراطی ، ديگر بازی نخواهد کرد. عقل می گويد ..به وضوح هم می گويد که چه بايد بکنی..ولی چطور می خواهيم با خودمان کنار بياييم ؟ به قول فتانه ، تحريم ،ترحيم آزادی شد. حالا هم خيلی ها نمی خواهند به دور دوم حتی فکر کنند ... ولی بعد چه می شود؟ شنبه بعد چه اتفاقی می افتد؟ حالا آرا خرد می شود.آراء لاريجانی و مهرعليزاده هم می رود توی صندوق راست ...اگر سه برابر اين تعداد هم کار ديگری بکنند باز هم شانس پايين است. من که از ترس حضور سايه سنگين آقای عدالت اجتماعی در آخرين لحظه همه کار کردم، ديگر نمی دانم بايد چطور منطقی باشم و چه کاری از دستم برمی آيد؟ حالا حتی می ترسيم که بنويسيم!

خانم ها و آقايانی که معتقد بوديد خاتمی در اين 8 سال هيچ نکرد؛ حالا تحويل بگيريد ! از اين به بعد نوشتن، حرف زدن با تلفن و حتی پچ پچ کردن هم می ترساندتان ... از حالا حتی صدای زوزه موتور هم مو بر اندامتان راست می کند...حالا به يک عقب گرد عظيم تاريخی می رسيم..شايد به زمان ارتباط با عثمانی ها! ديگر حتی درجا هم نمی زنيم...

ماجرای بدی را بازی کرديم... بدون فيلمنامه... راست می گويي فروغ جان...