« يک گله خصوصی | Main | آقايون، روی اعصابيد! »

يک جور ديگر

اين روزها حسابی از زندگی لذت می برم. زمان دست خودم هست و می توانم برنامه ريزی دقيق تری برای کارهای ريزه ميزه ای که معمولا اکسيژن زندگی ام محسوب می شود،داشته باشم. انجمن خيريه ای در آمريکا درخواست کرد تا از کهريزک فيلمبرداری کنم و روی مواردی تاکيد کنم که بتوانند برای جلب حمايت مالی ايرانيان مقيم آمريکا، مانور دهند. عباس هم حسابی کمک کرد و گفت که اين پروژه خوراک خودم هست. زنگ زد و گفت که فقط برای کرم و بيماری مثل تو ، اين نوع کار ها لذت بخش است ! و همه چيز را به خودم سپرد . يک روز کامل را با بچه ها در کهريزک گذرانديم.من که اين يک روز را واقعا زندگی کردم. کهريزک يک شهرک است. آنقدر عظيم که همه کارکنان و حتی پزشکان با دوچرخه رفت و آمد می کنند. درمانگاه، مرکز درمانی MS ، سالن غداخوری و مرکز فيزيوتراپی عظيمی در کهريزک هست که فکر می کنم در ايران نمونه باشند. آخر های فيلم به سرا و بخش ها اختصاص يافت. برای نمونه يک بخش از زنان و يک بخش از مردان را گرفتيم. فقط می توانم بگويم ، همه چيزهايي که تا حالا از تلويزيون در مورد کهريزک ديده بودم، دروغ بود! بخش زنان اگر برويد، فقط می توانيد شور را پيدا کنيد و زندگی و اميد را .بخش مردان اما ، تا حدی حق با صداوسيماست. انگار همه منتظر مرگ نشسته اند !