« آنهایی که کارشان را دوست دارند | Main | روزهای تلخ »

اعتماد کرده بود

خواهر٢٤ ساله‌ام تحریمی بود. وقتی تا آخرین مهلت روز جمعه در شهر چرخیده و صف‌های طولانی، مردم متبسم و نگاه‌های امیدوار را دیده و اسم مشترکی را شنیده بود که موضوع رای‌شان بوده، بالاخره تصمیمش را گرفت. آن شب از اینکه سه ساعت در خلوت‌ترین صف یک مدرسه ایستاده بود، شاد بود. می‌گفت حق با من است که اگر حضور مردم زیاد شود، احتمال تقلب بسیار کمتر می‌شود.
ساعت‌ها حرف و استدلال من به اندازه چشم‌های خودش و دیدن صف‌های طویل در حوزه‌های رای که به مهربانی مردم مدام اضافه می‌کرد، موثر نبود تا به قول خودش دست از " تفکر احمقانه تحریم" بردارد.

election1.jpg

اما حالا من احساس گناه می‌کنم؛ از اینکه به شعور، احساس و قدرت تحلیل او - حتی در صورت درست بودن آمار- به عنوان یکی از آن سیزده میلیون و اندی انسان که رای داده به فرد مورد نظرش، ذره‌ای احترام گذاشته نمی‌شود و جواب برگه رای‌اش چماق است و ناسزا و خشونت.
نگرانم چون او هم مثل خیلی از هم‌سن وسالانش، دیگر به هیچ فعالیت اجتماعی اعتماد نخواهد کرد.