« March 2009 | Main | May 2009 »
یکی از ویژگیهای جان استیوارت در برنامه " دیلی شو"، احتراماش به شعور و درک مخاطب از طنز هست.
او با مکثهایش بین سوتیهای ِ اهالی سیاست(عمدتا آمریکا) و نگاههایش به دوربین در سکوت، کمک میکند خودتان چند برداشت خندهدار و جذاب از یک جمله یا چند برخورد عادی بین سیاستمداران داشته باشید.
گاهی صدای انفجار خندهها همزمان با شانه بالاانداختن یا واکنش استیوارت به یک کلمه یا جمله پخش شده از یک شبکه تلویزیونی، میتواند آزاردهنده هم باشد؛ گویا کـد میگیرید که اینجا باید بخندید ولی حتی در این میان هم احساس میکنید به برداشت و درک و حد شعور شما آنقدر احترام گذاشته شده که فقط جملات یک نماینده کنگره آمریکا برایتان پخش میشود و بعد قیافه مجری را میبینید که با واکنشش نشان میدهد که خیلی متاسف هست از این که اینجور آدمها در سیاست آمریکا نقش بازی میکنند.
شروع برنامه دیلی شو با این جملات همراه هست که ما روزنامهنگار نیستیم و ادعایی هم نداریم و در معرفی خودشان میگویند:
One anchor, six correspondents, zero credibility
کمی آنطرفتر" اِلن شو" هست؛ زنی که با حاضرجوابیها و طنز کلامیاش، در نهایت خونسردی مخاطب را از ته دل میخنداند. او سالهاست که یک مهمان به برنامهاش میآورد و با مهمانش بر حسب شهرت، حاشیهها و غیبتهایی که در موردش وجود دارد، حرف میزند و بازیای را شروع میکند که خود مهمان را به شوق میاندازد تا بیشتر سوتی بدهد و خودش را لو دهد.
بهنظرم طنز کلامی در این برنامه برخلاف " دیلی شو" ساده و عامیانهتر است و این به شخصیت اِلن برمیگردد. همانطور که در "دیلی شو" تیم تحقیق و مانیتورینگ رسانهها قوی و تیزبین کار میکنند.
این دو برنامه دو نمونه طنز آمریکایی هستند که از دید من میتوانستند روی کارهای تلویزیونی ما بیتاثیر نباشند؛ استفاده از کلمه و بازی درست و جا افتاده مجریان به جای تمسخر و بازی با لهجهها و استفاده از گریمهای غلوشده و ابزار از مد افتاده برای خنداندن.
مهران مدیری و گروهاش در دنیای بدون " مارک" طنز تلویزیونی ایران زمانی که هنوز فرقی بین تحقیر، تمسخر و طنز در این رسانه وجود نداشت، فرهنگ جدیدی را بنا کردند. به نظرم، مدیری کارهایی کرد که بین جماعت (ظاهرا) از تلویزیون فراری و مردم تشنه سریال، جای یکسانی را باز کرد؛ بعضی گفتند قدرت زیادی دارد و میتواند با طنز نقد کند و کسی کاری به کارش ندارد.
بعضی هم از " کار درست" بودنش گفتند. بعضی از درک و برداشتش از طنز گفتند و نگاهش به مردم ایران در قالب " برره" و بعضی از درکش از موسیقی و رسانه و زندگی عادی مردم کوچه و خیابان.
حالا همان مدیری، "مرد دوهزار چهره" اش را با موسیقی و تدوین بدفرم و فیلمنامه غیرمنطقی، از روی "هزارچهره"اش میسازد و ته ماجرا رجوع میکند به "برره " و احتمالا میخواهد سال بعد از روی برره خودش یک کپی دیگر تهیه کند.
نمیدانم با این تیم سرزنده و جوان و کسانی که از گروه قدیمی ده- پانزده سال پیشش ماندهاند، کسی به او کمک میکند که روزهای نخست را هم به یاد بیاورد؟ روزهایی که کمتر، از خودش و دیگران تقلید میکرد... بیشتر به دنبال خلاقیت بود... و روزهایی که به هر دلیلی در اوج محبوبیت، دست از کار کشید... آن روزگار وقتی برگشت با دست پُرتری آمد... آنقدر که تا حد زیادی فرهنگ، کیفیت و رقابت را در مجموعههای نود شبی طنز تلویزیونی جا انداخت.
کاش حالا که ما جان استیوارت نداریم با تیمی بدون ادعای روزنامهنگاری که خبرهای روز را پیگیری میکنند و با همان خبرهای دستنخورده جدی و سیاسی مردم را میخندانند یا " اِلن دجنرس" که با یک بازی کودکانه در نهایت جدیت، مهمان برنامه را دستپاچه کند، حداقل همانهایی که داریم، بعد از گذشت یکی دو سال از روی دست خودشان تقلب نکنند.
کاش همین آدمهایی را که در برهوت طنز متولد شدند، به این ارزانی و سادگی از دست نمیدادیم.
کاش جرات داشتیم اگر حرفی نداریم، بگذاریم زمان بگذرد و خودمان را به این ارزانی و سادگی به باد ندهیم.
On a rainy and foggy day...
On a sunny day...
خبرنگار برنامه پارازیت در شبکه خبر به مدرسه پسرانهای در تهران رفته. بچهها سرشار از انرژی و عشق فوتبال بعد از یک نمایش دویدن و پاس دادن توپ برای بینندگان، با لباس ورزشی پشت نیمکتهای قهوهای و خاکستری مدرسه به زور نشستهاند تا نوبتشان برسد و سوالی از " فوتبالیهای حرفهای" بپرسند.
بعضی قبلا به سوالشان فکر کردهاند و و در مورد اینکه "چطور میتوانند قهرمان آسیا شوند"، میپرسند. بعضی هم در همان لحظه چیزی به ذهنشان میرسد.
پسربچه با گرمکن سبزرنگ سعی میکند میکروفن را محکم از خبرنگار بگیرد ولی او اجازه نمیدهد بچه هشت، نه ساله مستقل میکروفن به دست جلوی دوربین بایستد. برای همین پسرک هول شده و سوالاش را فراموش میکند اما بقیه که زمان را برای خندیدن به جملات دستپاچه و بریده پسرک پیدا کردهاند، از پشت نیمکتها بلند میشوند، داد میزنند و سوالشان را میگویند.
خبرنگار ناگهان میکروفون را عقب میکشد و فریاد میزند:« مگه نگفتم ساکت بشینین تا من بیام پیشتون..ساکت...میگم ساکت شو...برو بشین سرجات بچه...»
تمام این صحنه پر از فریاد، به فرمان آوردن، تحکم و توهین - که ضبط شده است، نه زنده - رو به دوربینی اتفاق میافتد که او چند دقیقه قبل با لبخند جلویش ایستاده بود و از گزارشش در مورد بچههای عاشق فوتبال در مدارس ایران و بازیکنان " گل کوچیک" در کوچهها میگفت که باید قدرشان دانسته شود و حواسمان به روح و خواسته آنها باشد؛ چون " سرمایههای ورزش" ایران هستند.
چهارسال پیش یکی دو نفر که ایده تحریم انتخابات را داشتند، بعد از مشخص شدن نتیجه اینور و آنور گفتند و نوشتند که : « دفعه بعد کسی حرف تحریم را زد نشانش دهید تا لگدبارانش کنیم...» آنها گفته بودند دوره بعد حتما وارد گود میشوند.
یک دوره گذشت. خیلی از آن تحریمیها و مشوقان شرکت نکردن در انتخابات که نتیجه را دیدهاند، حالا چه خواهند کرد؟
امسال که میخواهند رای بدهند، انتخابشان با چهارسال پیش چه فرقی دارد؟ آقایی که قرار است اسمش را در برگه رای بنویسند، چه فرقی با آقایی دارد که امروز رئیس جمهور است؟
شیکتر میپوشد؟ به حرفهایش فکر میکند؟ بازی با کلمات را بهتر بلد است؟ اهل هنر و فرهنگ هست و درد هنرمندان را میفهمد؟ کارنامه معماری اسلامی و ایرانیاش پربار است؟ یا اینکه همانقدر کلی حرف میزند و به هرحال شعار انتخاباتی برای خودش دارد که معلوم نیست عملی کردن چه بخشهایی اش دست خودش باشد و در خاطره بعضی از مردم شرافت و سادهزیستی و خاکساریاش باقی مانده؟
چهارسال پیش نوشتم آقای معین شریفتر و سادهتر از این است که وارد این بازیها شود؛ حالا همین را در مورد گزینه جدید امسال _ میرحسین موسوی_ میگویند.
معین کاریزما نداشت. دانشگاهی بود. بین دانشجویان و قشر خاصی مطرح بود. حالا شرایط گزینه جدید و تازه نفس امسالمان چه فرقی با او دارد؟ اصلا امیدی به پیروزی هست؟
من امیدی ندارم چیزی به اسم اصلاحات در ایران جلو برود. تعیین کننده سرنوشت کشورم هم نیستم؛ ولی انتخاب دیگری هم ندارم...
میخواهم رأی بدهم ولی هیچ گزینهای در پیش رو ندارم که با فراغ بال و آرامش و امید، اسمش را بنویسم و با اعتماد به نفس برگه را در صندوق بیاندازم.
گزینههایم مثل سالهای قبل ( غیر از یکدوره) انتخاب بین بد و بدتر است. روش نادرستی که دیگر به آن عادت کردهایم.
ای کاش بعد از روشن شدن نتایج انتخابات امسال، آن کسانی که آماده لگدزدن به تحریمیها بودند، از تغییر ایده و نگاهشان پشیمان نشوند.
Zdenek Miler...