چند ماه پیش وقتی بعد از دیدن فیلم ".... بنجامین باتن" سراغ سایتاش رفتم، فهمیدم چرا موقع دیدن فیلم نمیتوانستم در کنار چندین ایراد فنی و محتواییاش بگویم، آن را دوست دارم یا نه!
چیزی در این فیلمِ طولانی هست که در تمام مدت توی ذهنم بود؛ انگار یک تیم کامل و کاربلد همه بخشها را دست گرفته بودند.
وقتی سایت را دیدم، با اجرای این ایده خاص که میتوانست کلیشهای و آزاردهنده باشد، باز هم دستگیرم شد که حتی اگر این فیلم چندان هم فیلم تو نباشد، ولی از دروپیکر کار معلوم است، در آمریکا و بخشهایی از صنعت فیلمسازی فهمیدهاند که کار کردن حتی با یک فرد نادان، کممایه و قصیر چه آفتی برای کل پروژه خواهد داشت.
بین خیلی از ما، اما این ماجرا برعکس است؛ بههردلیلی مثل هزینه، دستمزد، آشنابازی یا خوشآمدن و سفارش شخصی، در یک گروه، معمولا یک یا چندین فرد بیدانش، مدعی و متوهم را وارد میکنیم که حضور منفی یا ناکارآمدیشان بر کل کار تاثیر میگذارد.
آنها با نابلدیشان، کاهلی و سستی و بیانگیزگی را آرامآرام در گروه گسترش میدهند. از طرف دیگر، وقتی تعدادی از کسانی که کارشان را بلد هستند و بدون ادعا انجام میدهند، این نوع افراد را در گروه میبینند، انگیزه و انرژی خودشان را از دست میدهند.
هنوز هم فکر میکنم یکی از دلایل موفقیت بخشی از صنعت فیلمسازی هالیوود همین است؛ آنهایی که سرشان به تنشان در این حرفه میارزد، سراغ " دانادوستان" میروند و از ورود هر " کوتولهای" به گروه کاری، جلوگیری میکنند.
یکی از دوستان که با گروه اعضای آکادمی اسکار در تهران همراه بود میگفت:« بین آنها اصلا رابطه کارگر و کارفرما نیست.» او تاکید داشت که نمیتواند این جامعه کوچک را به کل هالیوود نسبت دهد و این چند نفر که به ایران رفتهاند، جزو آدم حسابیهای هالیوود بودند.
او از رفتار صمیمانه، سواد، افتادگی، صداقت آنها میگفت در کنار بعضی از فیلسمازان ایرانی که در کنارشان میایستادند؛ شاید حتی برای یک عکس.
اما این چند روز حضور این اعضا در ایران برای بعضی از دوستان و معاشرت با همین جمع کوچک، نگاه آنها را نسبت به هالیوود و سیستم استودیویی آن تغییر داده.