در این فیلم چیزی هست که مرا یاد جمعهای ایرانی میاندازد؛ اینکه اگر موفق باشی یا محبوب، چندان آینده خوبی نداری. اگر کمی رفتار و برخوردت با دیگران متفاوت باشد یا اینکه فقط باحال باشی، نابود شدنات دور از انتظار نیست.
پدر فلین(Father Brendan Flynn) در مدرسه مذهبی در آمریکا با بچهها رابطه نزدیکی دارد.
آنقدر که یکی از دختران از حس عاشقانهاش نسبت به یکی از همکلاسیهای پسر فقط با او صحبت میکند. این کشیش به پسر سیاهپوستی که تا حدی بقیه بچهها نادیدهاش میگیرند و پدرش در خانه آزارش میدهد، بیشتر توجه میکند.
اما همین رابطه، موقعیت او را در مدرسه به خطر میاندازد. قضیه هم از حسادت مدیر تلخ و بدخلق مدرسه؛ خواهر الویسز (Sister Aloysius Beauvier ) آب میخورد.
مدیر به او اتهام رابطه با پسرک را میزند و وقتی پدر میگوید حاضر است با او بجنگد؛ جواب میگیرد که در این جنگ خواهد باخت.
میگوید: تو سوگند خوردی و نمیتونی خارج از کلیسا بایستی و چنین رفتاری بکنی؟ این حق رو نداری که در مورد موضوعی داخل کلیسا، شخصی عمل کنی.
اما جوابش این هست که اگه لازم باشه خارج از کلیسا میایستم تا زمانی که درها پشتم بسته بشه.
او وارد یک مبارزه میشود برای نابودی کسی که محبوب بچههای مدرسه است و تنها راه آرامش خودش را همین میداند که او را بچزاند.
برای همین هست که این فیلم " شَک" مرا یاد جمعهای ایرانی میاندازد؛ یاد کسانی که باید همه را هم قامت خودشان کنند. ایرانیهایی که معمولا شیرینی، محبوبیت، شهرت، موفقیت، زیبایی و بلندی کسی را در جمع خودشان برنمیتابند.