« از رسانه چه می‌خواهیم؟ | Main | خبرنگاری بدون توهّم و جَو گیری »

رسانه‌ای که من می‌بینم

من برای " تغییر جامعه" وارد رسانه نشدم.

اولش به خودم فکر کردم. به اینکه دوست دارم نتیجه تحقیقم و بررسی‌هایم جایی منتشر شود. دلم می‌خواست روایت‌کننده ساده باشم.

از اینکه بروم به یک کنفرانس مطبوعاتی و از آقای وزیر... یکی-دو تا سوال بکنم بیزار بودم. دوست داشتم همیشه بعد از کنفرانس وتمام شدن مقدمات معمول پر از آمار و ارقام، وزیر را وسط راه تا رسیدن به ماشین و سوار شدنش با درنظر گرفتن حرکات دست و چشم و لحنش، سوال پیچ کنم. این برایم آنقدر لذت داشت که گاهی دیر می‌رفتم به مراسم تا کمتر ذهنم با سوال و جواب‌های داخل جلسه درگیر شود.

تلاش کردن برای تغییر اجتماع، برایم غیرممکن بوده و هست. جامعه را من نمی‌توانم با برجسته‌نشان دادن خودم و گرفتن انگشت اشاره‌ام به سمت مردمش، تغییر دهم.

برایم لذت بخش بود اگر روی سوژه‌ای مثل " خودکشی دسته‌جمعی دانش‌اموزان یک منطقه" کار می‌کنم سراغ عطار محلشان هم بروم که بگوید این قرص برنج چی هست که این روزها یک سری نوجوان مدام از او می‌خرند. بعد بروم سراغ مدیر مدرسه که همه چیز را از بیخ انکار می‌کرد. بعد سراغ آزمایشگاهی در دانشگاه بهشتی و همینطور بروم تا خود خانواده‌های عزادار... تا جایی که بتوانم روایت کنم.

فقط راوی باشم که در محله فلان در تاریخ بهمان یک سری دانش‌آموز با خوردن قرص برنج، خودکشی دسته‌جمعی کرده‌اند و این ماجرا به بقیه محل و مدرسه‌ها هم در حال سرایت است.

‌ پی‌آمد این ماجرا شاید تغییر باشد؛ آنقدر که نامه بگیرم و تلفن داشته باشم که دیگر حق ندارم از خودکشی بنویسم. ولی توی آن صفحه مشاهدات خودم را نوشته‌ام از یک ماجرا که شاید دست همان عطار هم برسد.

برای همین است که متوجه نمی‌شوم وقتی می‌شنوم مثلا رسالتی به عهده اهالی رسانه است برای تغییر جامعه یا اینکه به جامعه بفهماند " حالش بد است."
من در چه جایگاهی هستم که تشخیص دهم حال جامعه خوب نیست؟ مگر صرف روزنامه‌نگار بودن به من این امکان را می‌دهد که حال عمومی همه سطوح جامعه را در همه زمینه‌ها با " معیار خودم" مشخص کنم؟

اتفاقا من احساس می‌کنم حال " روزنامه‌نگاری ما" خوب نیست. روزنامه‌نگاران ما بعضی که ماندند، جایی ندارند بنویسند و آنهایی که رفتند یا تغییر رسانه دادند یا تازه فهمیدند با معیارهای غربی این‌کاره نیستند. آنها که کارشان را بلدند، اجازه ندارند در حوزه مورد علاقه و تخصصی‌شان بنویسند.

بعضی جوگیرِ کارت خبرنگاری و پست و سِمت، زندگی می‌کنند و بعضی از مظلومیت اسم و لقب " روزنامه‌نگار" هر استفاده‌ای کردند برای جاگیری در غرب و پیشرفت. بعضی هم با آشنا یا اتفاقی یا سوار بر یک موج وارد عرصه رسانه شده‌اند.

بعضی روزنامه‌نگاران ما از نبود رقیب، کارمند شده‌اند و کارشان کپی- پیست. بعضی مطلب می‌دزدند و ستون را بدون نام، پر می‌کنند. بعضی هم درمانده افه سیگار و چای و قلم برای نوشتن مقاله، سال‌هاست که در یک شکل و حالت مانده‌اند.

کمتر کسی تحقیق می‌کند، دایره لغاتش را افزایش می‌دهد، کتاب جدید در زمینه رسانه و روزنامه‌نگاری می‌خواند... کمتر یاد می‌گیرند روزنامه‌نگاری غیرکاغذی را هم امتحان کنند... انرژی و سوژه و ایده بین‌شان تبادل نمی‌شود. کسی، کسی را قبول ندارد.

این‌ها را در دانشگاه به ما یاد ندادند. آن‌سال‌ها مدام در مورد کنجکاوی و پرسشگری روزنامه‌نگار می‌خواندیم. امتحانمان در مورد روش‌های تنظیم خبر بود. روش تحقیق یک و دو داشتیم با استادانی که حاضر نبودند یک تحقیق سردستی را حتی نگاه کنند.

آمار خواندیم چند ترم برای نمونه‌گیری و پیدا کردن روش‌های تحقیق. کتاب‌هایمان مربوط به ده تا پانزده سال پیش بود ولی وادارمان می‌کردند مقاله‌های جدید در مورد این فن را ترجمه کنیم و با جدیدترین متد، گزارش بنویسیم.

سال‌هاست که گزارش‌های روزنامه‌ها عین هم شده. خبرها معمولا یک جور تنظیم می‌شوند. در گزارش، دید یا " اپروچی" که توی مغزمان می‌کردند، نیست. غرض ِ شخصی گزارش‌گر مشخص است. تنفر یا ذوب‌شدگی مصاحبه شونده را از سوژه یا فرد، حس می‌کنی. گاهی می‌بینی طرف برای " حال دادن" به کسی یا سازمان یا حزب و گروهی سوژه یا فردش را انتخاب کرده. به خاطرش سکه و ماشین هم می‌گیرد یا در گروهش تقدیر می‌شود و اتفاقا می‌شود " واسط و رابط" گروه با رسانه‌.

بعضی هم با کارهای اکتیویستی، تازه روزنامه‌گار می‌شوند، بدون پیشزمینه و استعداد و آرمانشان به ثمر رساندن پروژه اکتیویستی است، نه اصول رسانه‌ای.

گاهی حتی امکان ندارد وقتی از بی‌طرفی" می‌گوییم " بی‌طرف و منصف" هم بنویسیم؛ چون "روزنامه‌نگار حزبی و اکتیویست" شده‌ایم.
قضاوتمان دوگانه می‌شود و درحالیکه می‌گوییم مثلا حماس با انتخاب مردم فلسطین و روش دموکراتیک بالا آمده ولی احمدی‌نژاد را انتخاب بیشتر مردم، نمی‌دانیم.

فکر می‌کنیم چون روزنامه‌نگاریم، نبض جامعه و ملت دست ماست. فکر می‌کنیم تئوری و مطالب روشنفکرانه‌ای که می‌نویسیم خواننده‌ای غیر از خود یا هم‌فکران‌مان هم دارد. اجازه نقد شدن در وجودمان نیست ولی همه چیز را از بیخ و بن نقد می‌کنیم.

اگر در مورد گروه یا فعالانی، با تحقیق و دلیل در یادداشت یا گزارشی نشان دهی که کارشان باید بررسی شود یا ایرادی وجود دارد، باید صابون "ناسزا و و وقت‌نشناسی و نفهمی را از اوضاع فعلی‌" به تنت بمالی.

این چیزی است که من این سال‌ها از روزنامه‌گاریِ غالب، دستگیرم می‌شود. از چیزی که در ایران گستردگی‌اش به شهرهای مختلف هم رسیده. از آدم‌های جوگیر که با خودشان هم صادق نیستند برای چه چیزی به این کلمه می‌آویزند؟

شاید هم مشکل من هست که هنوز نتوانستم در این ده دوازده سال کار رسانه‌ای، کسی را پیدا کنم که با همین تصورات، تا به حال آن ایده جذاب " تغییر جامعه" را عملی کرده‌ باشد؟

برای همین است که احترامم نسبت به کسانی که از رسانه تعریف شخصی‌تری دارند یا وقتی با آرمانشان نمی‌خواند آن را کنار می‌گذارند، بیشتر است.
به همین دلیل، همان روزهای پرشروشور انتخاب رشته، هرگز به تغییر جامعه فکر هم نکردم.

* بخش کامنت مشکل دارد.