- میگوید: « دوست دارد کار" ماندگار" بکند. رسانه ماندگار نیست.»
جواب میدهد: « وقتی یک خبر یا تحلیل مینویسی و آگاهی ایجاد میکنی، کار ماندگار کردهای.»
منظور اولی از کار "ماندگار" یک حرکت اکتیویستی است که میتواند به انسانها درجایی کمک کند.
از دید او، روزنامهنگار به خاطر شرایط و اصول کارش وقتی نمیتواند برای کمک، دست از قلم و کامپیوترش بکشد و به شکل عملیتر وارد صحنه شود، کار ماندگار انجام نمیدهد.
مثال و نمونه هم زیاد دارد از کسانی که فقط اطلاعات و آگاهی دارند ولی این آگاهیشان هیچ گرسنهای را سیر نمیکند وبیماری را درمان نمیکند.
از نگاه دومی، اما ماندگاری به اسم روی جلد کتاب یا فیلم نیست که اگر بود بین میلیونها مورد مشابه گم میشد.
- میگوید: « تعریف بعضی از ایرانیها از کار در رسانه، دورهم بودن و حالی بردن است. شش ماه یا یکسال، آخرش گند جمعهای ایرانی درمیآید که حتی خواستهاند در ذهن خودشان آیین دموکراسی و آگاهیرسانی را به بقیه نشان دهند؛ با یک رسانه ایرانی ...خارج از ایران حتی... ولی حتی خودشان برای رفتار با هم، در درک دموکراسی و اینکه هر کسی نظر و ایده خودش را دارد، مشکل دارند.»
- درس رسانه خوانده و سابقه کار نسبتا پروپیمانی دارد ولی حالا جایی کار میکند که اعتماد به نفسش را گرفته؛ چون اعتراض میکند به روند فشل رسانهای و زیربار روشهای کودکانه خبری و گزارشی نمیرود، له میشود.
میخواهد با سرپرشور، انرژی و ایدههای رنگارنگش، به قول خودش "بترکاند" ولی وقتی قدش بین بقیه دیده میشود، هرکاری میکنند برای همسان شدن با بقیه قامتها در آن رسانه. مبارزه میکند تا شاید پیروز شود و به دیگران بفهماند دید بیطرف چیست یا نگاه رسانه آنها چه ایرادهایی دارد.
رسانه چه میکند که اینقدر کارکردن در آن مهم است؟ اصلا برای ایرانی جماعت، حالا هم همانقدر مهم است که سالها پیش فکر میکردیم؟
قرار است چه کنیم در یک رسانه که برای مردم ایران اهمیت داشته باشد و به آن توجه کنند حتی؟ اصلا مردم اهمیتی میدهند به حرف رسانه؟ رسانه، این روزها دکان است برای کارهای جنبی و نقشههای زیرزیرکانه؟ اصلا کل رسانه بر باد است یا فقط رسانه ایرانی؟
اینها را مدتهاست میشنوم. با بعضی برخورد کردهام که میگویند میخواهند کار رسانهای را رها کنند. بعضی تازه میخواهند واردش شوند ولی نگاهی ندارند و اصلا توی ذاتشان نیست این کار. بعضی با افه رسانهای و واژه خبرنگار دلخوشاند. بعضی هم از قِبلاش نان میخورند اساسی.
بحث من اینجا چند مورد است: رسانه، رسانه ایرانی، روزنامهنگار، روزنامهنگار ایرانی.
* دلم میخواهد پرستو که با نگاه دقیق اجتماعیاش، دیگر نمیخواهد با رسانهها کار کند، بنویسد.
منصور از دلایلی بگوید که کار رسانهای، دیگر راضیاش نمیکند .
صنم از تجربهاش بگوید و درک آدمها در مورد رسانه دیجیتال و کاغذی و نگاهش به آینده و اهمیت رسانه به خصوص برای ایرانیجماعت.
معصومه از چیزی که اعتقاد دارد به عنوان تغییر رسانهای می تواند مردم را تکان دهد، بنویسد.
حمیدرضا که کنار کشید از رسانهبازی، از این بگوید کاری که ما میکنیم در یک رسانه به چه دردی میخورد؟ برای کدام قشر هست؟ چیزی به کسی یاد میدهیم یا قرار است جایی را بترکانیم؟
و شهزاده از دلایلی که فکر میکند رسانه دیگر جوابگوی انتظاراتش نیست، بنویسد.
* دلیلی ندارد اینها موضوع انشای مشخصی باشند؛ یعنی مهم نیست دل من چه میخواهد...
.....
چرا دیگر در رسانه کار نمیکنم؟( حمیدرضا)
ماجرای روزنامهنگاری و من( پرستو)
دنیایی که دیده نشود تغییر نمیکند( معصومه)