« November 2008 | Main | January 2009 »

بایگانی December 2008

December 10, 2008

درباره چی فیلم بسازیم

تا حالا چندین مسابقه به مناسبت‌های مختلف با نام فیلم صد ثانیه‌ای، یک دقیقه‌ای و ... برگزار شده ولی معمولا تهش چندان کار دندان‌گیری روی پرده نرفته.

١٩ فیلم در" دومین مسابقه فیلم‌های یک‌پلانی تهران اونیو"، شرکت کرده‌اند. با حوصله دیدمشان. دستم برای رای دادن نمی‌رود.

مثل زمانی است که در یک کارگاه آموزشی یا دوره‌های فیلمسازی و عکاسی و داستان‌نویسی می‌گویند بروید درباره فقر، تنهایی، شادی یا کودک کار کنید. معمولا مستقیم سراغ یک موضوع مشخص و آماده و کلیشه‌ای می‌رویم یا برعکس می‌زنیم توی خط آبستره دیدن و تفسیرهای رویایی کشدار و آسمان و ریسمان بافتن.

کمتر جلوی رویمان را می‌بینیم. اگر هم ببینیم و بخواهیم برشی غیرکلیشه‌ای را کنار بگذاریم برای کار، آنقدر دست‌کاری‌اش می‌کنیم که شاید دیگر بوی صداقت و سادگی ندهد، یا آنقدر کشش می‌دهیم و روده‌درازی می‌کنیم که مزه‌اش از بین می‌رود.

December 14, 2008

دوستم

عکاسی می‌کرد و خودش هم دستی چاپ می‌کرد. نمایشگاه عجیب و غریبی اگر برگزار می‌شد یادداشتی می‌نوشت که وسوسه می‌شدی بروی. داستان می‌نوشت و هنوز هم گاهی از زندگی و آدم‌های دوروبرش می‌نویسد. آنقدر نزدیک و حسی و دقیق که می‌فهمی‌شان.

شعر هم می‌گفت. هنوز هم می‌گوید. بعضی شعرهایشان را برایش می‌فرستند تا نظر دهد، نقد یا داوری کند. گاهی بعضی کلماتش در یک شعر در فضای شلوغ و سنگین توی یک مسیر کوتاه با قطار یا پشت فرمان، توی مغزم می‌آمدند و می‌آیند؛ می‌بینم چقدر به چیزی که تصور می‌کنم شعر است، نزدیک است.

اما اجازه نمی‌دهد هیچ‌کدام از کارهایش جایی منتشر شوند. در این مورد که اسمش پشت جلد کتابی نیاید، اصلا شک ندارد. همه پیشنهادها را هم رد می‌کند. نه اینکه خودش را قبول نداشته باشد، بیشتر به این دلیل که شاید نمی‌خواهد خودش را قاطی هر صنف و راسته‌ای بکند. حرفه خودش را دارد و زندگی جمع‌وجور و تکلیفی روشن.

اما حاضر نیست او را شاعر، نویسنده، نقاش یا عکاس بدانند یا حتی قاتی این جماعت بشود.

دوره‌های زیادی را پشت سرگذاشته. از نزدیک که می‌بینمش، می‌فهمم چقدر از این دکان‌ها گذشته و چقدر چشم بسته یا زخمی خورده و آهسته رد شده تا باز هم برای خودش و در تنهایی خودش با چیزهایی که حال می‌کند، زندگی کند، نه چیزهایی که دیگران سعی می‌کنند، نشان دهند چطور باید با آنها حال کرد.

December 16, 2008

Seom*

از وقتی فیلم کره‌ای " جزیره" را دیده‌ام، کابوس‌هایم کمی تغییر کرده. مثلا قلاب ماهی توی سروصورت و حلقم هست که از خواب می‌پرم یا صدای ناله‌های ماهی‌هایی را می‌شنوم که یک ماهیگیر خوشحال در سکوت و سرخوشی خودش به قلاب انداخته.

The Isle


این فیلم برای دوستداران حیوانات اصلا مناسب نیست و برای همین هم گویا در آمریکا اجازه اکران نداشته.
اما کی.دوک.کیم کارگردانش گفته در این فیلم دقیقا چیزی را نشان داده که در کره یا هر جای دیگری ممکن است با حیوانات بکنند و برعکس وقتی همین روش با انسان گره می‌خورد، حال به هم‌زن می‌شود؟

منظور او بیشتر تماشاگرانی بوده که از سالن پخش فیلم در جشنواره فیلم ونیز سال٢٠٠٠ بیرون رفته‌اند یا سعی کرده‌اند بالا نیاورند. همین کارگردان سه سال بعد فیلم " بهار، تابستان، پاییز، زمستان ..و بهار" را ساخت که شاید بعد از گذراندن دوره خاصی از فیلمسازی، از حال و هوای "جزیره" فقط کمی دور شد.

با پایان‌بندی فیلم موافق نیستم و به‌نظرم به جاهای دیگرش نمی‌خورد ولی اگر توان دیدن تا تهش را داشته باشید، شاید یکی دو روزی فکر، خواب یا کابوستان مشغول شود.

* عنوان کره‌ای فیلم

December 20, 2008

بچه ...بچه

*" زن و شوهر کافه‌چی بچه‌دار نمی‌شوند. مرد مشکلی دارد. زن از مشتری نسبتا ثابتی که اتفاقا به "جنس خودش" گرایش دارد، می‌خواهد به آنها در بچه‌دار شدن کمک کند. البته نه اینکه فقط اسپرم را بدهد بلکه کل پروسه را با هم طی کنند و بعد هم تعهد دهد هیچ چشمداشتی نخواهد داشت.

مشتری سرطان دارد. از بچه بیزار است. فلسفه بچه‌دار شدن را نمی‌فهمد و با جنس مونث رابطه‌ای ندارد، ولی در نهایت تصمیش را می‌گیرد و به خانواده‌ای که نه از او و نه از بیماری‌اش می‌دانند، کمک می‌کند."

time to leave
Romain ماجرای بیماری‌اش را فقط به مادربزرگش می‌گوید برای اینکه او هم آخر راه هست

برای من همانقدر که درک دلیل بچه‌دار شدن ظاهرا عادی، سخت است، این ماجرا هم قابل هضم نیست؛ شاید در فیلم " وقت رفتنفرانسوا اوزون می‌خواهد یک ماجرای از بیخ مساله‌دار را نشان دهد برای اینکه یک انسان که تصمیم گرفته از هر کاری برای امیدوار شدن الکی به زندگی جلوگیری کند، قابل باور شود.
"ماجرای بچه‌دار شدن" برای او موضوع ساده‌ای نیست ولی روشش را ساده‌تر از نوع معمولش حتی، نشان می‌دهد.

اینطوری این ایهام و طعنه را بیشتر پررنگ می‌کند؛ اینکه ما آدم‌ها اصرار داریم حتما یک بچه را به سیستم اضافه کنیم، حتی اگر یک طرف ماجرا فقط یک رهگذر باشد.
اراده‌مان این است که یک بخش این بچه‌ای که به زور می‌خواهیم به وجود بیاوریمش، به خودمان هم مربوط باشد و این حق را به نطفه نمی‌دهیم که وقتی خواست چیزی از خودش بداند بگوییم فلسفه این تفکر مالکیتمان چه بوده؟

شاید حتی آنقدر مهم نیست اگر این بچه مشکلات شخصیتی ، ژنتیکی یا روانی هم پیدا کرد که از رهگذر رسیده...

مهم این است که ما بچه می‌خواهیم... بچه‌ای از بطن خودمان و حاضر نیستیم به انتخاب‌ها و روش‌های دیگر هم فکر کنیم.


* بخشی از داستان فیلم Time to leave درباره یک عکاس مد معروف و موفق فرانسوی که بعد از کشف بیماری‌اش تصمیم می‌گیرد مردن را به امید و معجزه ترجیح دهد...

بایگانی December 2008

نوشته‌های December 2008

November 2008

January 2009

صفحه اول|بایگانی