نشستهایم پشت میز رستورانی روی یکی از تپه های اطراف استان توسکانی.از پیاده روی و حرافی خسته و از آفتاب فراری.
غذا خوردن با یک ایتالیایی سخت است اگر همه این حس ها را هم داشته باشی.ما هر چه گرسنه تر می شویم برای سفارش غذا و البته بلعیدن لقمه ها، عجولترخواهیم بود اما گرسنگی، یک ایتالیایی را صبورتر و آرامتر میکند.
غذای یک معده خالی و درب و داغان مثل من می تواند همان پیتزا مارگاریتای سبک باشد که تا فردا ظهر هم برای هضمش تلاش میکند.اما ایتالیایی سر میز ما مراسم عبادی خوردن را با پیش غذا شروع می کند با پیتزا و پاستا به اوج می رساند و با نانهای بزرگ شیرینی سنگین ونوشیدنی مخصوص تمامش میکند.
باید یک ایتالیایی باشید تا از فعل خوردن لذت کامل را ببرید.در این صورت برایتان معنی ندارد به مهمانی دعوت شوید و فقط یک پرس غذا بیاورند.در هر شهر ایتالیا که باشید می دانید "خوردن" اصلا به معنای سه وعده غذای معمولی و از سرباز کنی نیست.خوردن یعنی سفارش غذا در سه مرحله و با جان دل نشستن و لاس زدن با هر لقمه در طول دو ساعت.
اگر با یکی از هموطنان این مملکت چکمه همسفره شوید،(البته اگر مثل اعضای خانواده ما از آن دسته افرادی باشید که گرسنگی عصبیشان میکند و بد اخلاق)،حتما از این کندخوردن و مکث بین هر لقمه و البته حرف زدن سر میز غذا خسته خواهید شد.
هنوز بالای تپه هستیم.ایتالیایی همراهمان چنگال را با کرشمه میچرخاند بین پاستا.غذای من تمام شده و او هنوز از دلیل علائق اروپایی ها به زنان شرقی میگوید و عاشقانه طعم روغن زیتون و سس و ریحان را فرو میدهد.
در کشوری که خوردن و آشامیدن ساعتهای مقدسی برای گذراندن زمان هستند،خیابانهایش از رستوران و بار در حال ترکیدن است وقرار گذاشتن در یک بستنی فروشی برای لیس زدن جلاتوی شکلاتی به اندازه برنده شدن آ.ث.میلان شادیآور،شاید مثل من به این فکر کنید ما در این همه رستوران و کافه در تهران و شهرهای ریز و درشت چه میکنیم؟
ساندویچیهای سریع و ایستاده، پیتزاهای تلفنی وکاپوچینوی پرافاده را کنار بگذاریم،دنیای پر از مشکل و شبانه روز تکراری و خسته کننده هم به کنار،اصلا بلدیم از خوردن همان قورمهسبزی لذت دنیا را ببریم؟
از "غازی مرغ همسایه "هم بگذریم،در منوی رستوران،دنبال چه باید بگردیم که حاضر باشیم مثل همراه من سر میز غذا دو ساعت به دور ازموضوعهای مربوط به سیاست وسکته وسرمایه از زیبایی ها بگوییم تا غذا را گوارای وجود کنیم ؟
Comments (7)
ba Naghd e toon be Ghaza khordan e Ajoolaneh , va cafeh Raftan haye " Sar sari" ye ma Irani ha, kamelan movafegham,,, va che khoob ke ma ham yad begirim " Sorat va Deghat " Ro dar kar,,, va ," Lezzat" Ro dar Esterahat va Tafrih ,,, Raftar konim,,,,!!? Vali,,, mesle eenkeh dar "Masael e Akhlaghi , va Maenaviat " hameh ye mellal shabihand,,,?!! ( tooye aks negah konid be chehreh ye "Hasoodaneh !!" , va "Negah haye maeni dar " e 3 khanom o aghaye digar ,,, ) ke shaiad az manzoor e haghighi ye ( Hamrah e shoma ) dar bahse shirin e " Alagheh ye Mardan e Euroupaee be Zanan e sharghi " , Lajeshan Gerefteh,,,?!!
Posted by shahrokh | August 11, 2007 9:24 AM
Posted on August 11, 2007 09:24
شما به موارد دندان و زن ، تنبلی و خوش خوابی رو هم اضافه کن لطفا
Posted by خر خراط | July 31, 2007 2:04 AM
Posted on July 31, 2007 02:04
و اگه یکی مثل من باشی، چقدر در زندگی سرت کلاه رفته باشه، خوبه؟؟
توی مهمونی ها به خاطر اینکه آخرین کسی هستم که از سر میز (سفره) بلند میشم تا همین جند وقت پیش هم مامان بهم چشم غره میرفت!
حالا به قول بقیه!! بهتر شدم! و قربون صدقهی لقمههام نمیرم!!!
اصلا هم نمیفهمم چرا باید غذایی که رو که 4-5 ساعت وقت صرف تهیهش شده ظرف پنج دقیقه خورد؟؟؟؟؟
Posted by بغل دستی | July 30, 2007 12:15 PM
Posted on July 30, 2007 12:15
دوستی دارم توی ایتالیا. روزی که تعریف می کرد به قول خودت مردمان کشور چکمه ناهار یک شنبه اشان از ظهر شروع می شود و تا بعد از مسابقه فوتبال مثلا آث میلان و لازیو ادامه پیدا می کند پیش خودم گفتم:خودتی! اما آزاده جدا مردمان زنده ای هستند. توی ماهواره یک شب برنامه ای نشان می داد که یک خانم ایرانی که توی ایتالیا زندگی می کرد می گفت انقدر راضی ام که حاضر نیستم تحت هیچ شرایطی برگردم ایران. برایم جالب بود.هم حرف های خانم ایرانی هم خاطره تو. خوش باشی.
Posted by مهرگان | July 28, 2007 11:11 PM
Posted on July 28, 2007 23:11
موافقم!! این هنریه که باید یاد گرفت!
و البته در مورد خودم، باید بی خیال مرزهای شکننده اش با وادی شکموگری شد!! :)
Posted by looloo | July 28, 2007 2:14 PM
Posted on July 28, 2007 14:14
دقیقا میفهمم چی میگی ...ماها غذا میخوریم تا سیر بشیم ...عین یه همخوابگی دودقیقگی ...اونا غذا میخورن تا لذت ببرن ...عین یه عشق بازی از سر شب تا خود صبح
Posted by خان داداش | July 28, 2007 12:28 PM
Posted on July 28, 2007 12:28
آزاده جان،اين پستت رو خيلي دوست دارم. همين ديروز تجربش كردم و در موردش توي وبلاگم نوشتم. تفاوتمان اين بود كه من هيچ همراه ايتاليايي نداشتم
Posted by محسن امامي | July 28, 2007 4:33 AM
Posted on July 28, 2007 04:33