ته کوچه باغی در خیابان یخچال،پنجره ای هست آجری.دیوارش کوتاه است که به باغ بزرگی وصل شده.آنجا پر از شمع های نیمه آب شده است و آجرو سیمان دیوار پر از اشک شمع.
دو سال پیش بود که مرا آنجا بردی.یادت هست؟
وقتی رسیدیم ،هنوز یک شمع سفید روشن بود.تازه روشنش کرده و رفته بودند.دیوار باغ طولانی بود و درخت های بزرگ ازمرز باغ بیرون .
مقابل باغ ،خانه هایی بود که بوی کتلت و سوپ داغ آن سوی پنجره شان، یک شب دیگراز زندگی را فریاد می زد.
هیچ نمی دانستیم از آن پس کوچه تاریک و پنجره ای که شباهتی به سقاخانه نداشت. همانجا کنار شمع های نیمه جان، آرزویی کردم.
امشب به خاطر دعوت پرستو، یاد آن آرزو افتادم.
آن آتش بازی بی دریغ،کی گذشت و کجا؟
کجایی تو؟
که ام من؟
بقیه هم به آرزویشان رسیده اند؟
باز هم آرزویی دارند؟
Comments (6)
roozegare gharibist nazanin...midooni... ?
Posted by ahmad | April 21, 2007 11:34 PM
Posted on April 21, 2007 23:34
خوب یادم هست ... دست تو جا ماند
Posted by خشایار | April 21, 2007 1:02 AM
Posted on April 21, 2007 01:02
یهقوب یادعلی را فراموش نکنید
Posted by برای یاد علی | April 20, 2007 9:22 PM
Posted on April 20, 2007 21:22
يه سري به ما هم بزن
Hi dear
visit me at :
http://2cheshm.persianblog.com
where are we going???
Posted by mohammad emami | April 18, 2007 2:28 PM
Posted on April 18, 2007 14:28
این آرزو بازی دیگه خیلی مسخره است.
Posted by محمد | April 18, 2007 6:17 AM
Posted on April 18, 2007 06:17
kodam pol
dar kojaye jahan
shekaste ast
ke hichkas be khaneash nemiresad(bakhshi az shere kodam pol garus abdolmalekiyan).
Posted by elham | April 17, 2007 12:29 PM
Posted on April 17, 2007 12:29