« جرم این است | Main | ماتیز یعنی گلناز »

آه آرزو...آرزو

candle

ته کوچه باغی در خیابان یخچال،پنجره ای هست آجری.دیوارش کوتاه است که به باغ بزرگی وصل شده.آنجا پر از شمع های نیمه آب شده است و آجرو سیمان دیوار پر از اشک شمع.
دو سال پیش بود که مرا آنجا بردی.یادت هست؟

وقتی رسیدیم ،هنوز یک شمع سفید روشن بود.تازه روشنش کرده و رفته بودند.دیوار باغ طولانی بود و درخت های بزرگ ازمرز باغ بیرون .
مقابل باغ ،خانه هایی بود که بوی کتلت و سوپ داغ آن سوی پنجره شان، یک شب دیگراز زندگی را فریاد می زد.

هیچ نمی دانستیم از آن پس کوچه تاریک و پنجره ای که شباهتی به سقاخانه نداشت. همانجا کنار شمع های نیمه جان، آرزویی کردم.
امشب به خاطر دعوت پرستو، یاد آن آرزو افتادم.

آن آتش بازی بی دریغ،کی گذشت و کجا؟
کجایی تو؟
که ام من؟

بقیه هم به آرزویشان رسیده اند؟
باز هم آرزویی دارند؟

Comments (6)

ahmad:

roozegare gharibist nazanin...midooni... ?

خوب یادم هست ... دست تو جا ماند

یهقوب یادعلی را فراموش نکنید

يه سري به ما هم بزن
Hi dear
visit me at :
http://2cheshm.persianblog.com

where are we going???

این آرزو بازی دیگه خیلی مسخره است.

elham:

kodam pol
dar kojaye jahan
shekaste ast
ke hichkas be khaneash nemiresad(bakhshi az shere kodam pol garus abdolmalekiyan).

Post a comment

(If you haven't left a comment here before, you may need to be approved by the site owner before your comment will appear. Until then, it won't appear on the entry. Thanks for waiting.)