راست می گویی...انگار مارتی این فیلم را ساخت فقط برای رو کم کنی فیلمسازهایی که قصه را در عشوه گری های تدوین و فیلمبرداری پرورش می دهند.
فیلم رفتگان یا مردگان بهترین انتخاب بود برای اسکار به اسکورسزی.هر چند هنوز عاشقانه راننده تاکسی وگاو خشمگین اش را می پرستم اما آخرین فیلم این پیرمرد داستان گو چیزی دارد که می خواهی به هیچ کدام از کارهای دیگرش فکر نکنی تا فقط مزه همین یکی را بچشی.
غافلگیری ؛ در قصه ای که سرو ته اش را می دانی،قصه تلخ جانیان و پلیس و خیانت ....قصه تکراری است که می تواند خسته ات کند،اما آنقدر غافلگیرت می کند که ترجیح می دهی با داستان چند زاویه ای اش جلو بروی و چیزی را حدس نزنی.
جسد رئیس پلیس از روی پشت بام مقابل پاهای بیلی افتد... دوست دختر کولین سالیوان - پلیس بد- ،به شکل منطقی روانپزشک بیلی می شود،او با دخترک می خوابد،دست پرورده کاستلو بی مقدمه "پدر" را می کشد،پلیس و جانیان هر دو به دنبال "موش خائن "گروه هستند،بیلی درست در شرایطی که به نظر آخر فیلم می آید و باید پیروز ماجرا باشد،کشته می شود وپلیس خائن نجات دهنده خود را همانجا جلوی آسانسور می کشد، ...ودر نهایت" دیگنام "؛پلیس بددهن و بداخلاق به قولش عمل می کند و و کولین را در خانه اش به قتل می رساند....
این همه نقطه هیجان درداستان سرایی با اوج هایی که فرود نمی آیند،اعصاب سالمی می خواهد برای اینکه نفست را حبس نکنی و لرزه و رعشه نگیری .
رفتگان اسکورسزی بر خلاف نظر خیلی ها که فکرمیکنند فیلمی کاملا هالیوودی است و ارزشی در مقابل بابل نداشت، برای من کلاس قصه سرایی و گره گشایی واقعی در فیلمنامه نویسی بود.
تنها مشکلم با فیلم،موسیقی ممتد و بی دلیلش است وهمینطور آخرین صحنه ...
دلم می خواست مارتین،همه خشم ونفرتش را با زنده نگه داشتن و حتی ترفیع گرفتن کولین سالیوان (پلیس خائن) به دنیای عوضی نشان می داد.
اگر او را نمی کشت،ماندگاری بوی کثافت و دروغ در این دنیا را به مشام همه ما می رساند .
Comments (3)
در رابطه با آخر فيلم با تو موافقم.مثل الماس خونين كه ميتوانست پايان واقعگرايارانتري داشته باشد.ميتوني حدس بزني ؟
Posted by عليرضا | May 3, 2007 10:29 AM
Posted on May 3, 2007 10:29
برای اسکورسیزی کافیست تا دیگر فیلم نسازد. هم جبران اشتباهات پیشین و هم آینده. فکر نکنم به خوبی این بتواند چیزی بسازد.
تنها بازی ای که از لئوناردو دست دارم همین جاست. و لذت می برم از شنیدن دیالوگ های پر هیجان و قدرتمندش گرچه کمتر از نصف را می فهمم.
Posted by خشایار | April 21, 2007 1:22 AM
Posted on April 21, 2007 01:22
فيلمش بي نظير بود منم اولش واقعا خسته شدم ولي وقتي داستان جون گرف اين هيجان خبر رسوندن جاسوس ها به سرانشون و پيدا كردن همديگه واي فوقالعاده بود
بي نهايت لذت بردم
بد نيست اين وب كه در مورد فيلم نقدي داشته هم
سري بزنيد
http://www.cinemayenovin.blogfa.com/
گوشه ي دلتان دوباره نو
Posted by مونا | April 14, 2007 12:37 AM
Posted on April 14, 2007 00:37