خانم منشی گفت: چی شده همه روزنامه نگارا دارن می رن هند؟
و شروع کرد به پرکردن پرسشنامه که چقدر انگليسی می دانيد و چقدر هند را می شناسيد و ...
به افسون گفتم : درست مثل ده سال پيش که دور ، دور مالزی بود و تحصيل برای بچه های فنی و کامپيوتری اونجا معنی واقعی داشت حالا نوبت هند و دوره های روزنامه نگاری همراه با مديتيشن و گياهخواری و اين حرف هاست!
دفتر جمع و جوری بود.آقای نسبتا خجالتی مقابلمان نشست و بدون هيچ تسلطی شروع کرد به حرف زدن در مورد دانشگاه پونا و آدم های کلاش در وزارت علوم و ارزشيابی مدارک فوق ليسانس روزنامه نگاری از هند و ...
راستش تا قبل از اينکه اصلا حرفی در مورد هند بزند ، اينقدر از باليوود بگويد و گاندی و تاريخچه استعمار اين کشور، واقعا دلم می خواست درس خواندن برای فوق ليسانس را در آنجا، تجربه کنم ولی شک و ترديدهای آن آقا همراه با حرف های ضد و نقيضش باعث شد که به افسون بگويم ، بگذار فعلا صبر کنم..شايد رويای دانشگاه کلمبيای آمريکا واقعی شد!