آنقدر كار هست و برنامه هست و درگيري كه حتي وقت ندارم فكر كنم! حداقل تا 15 بهمن كه همه اين كنفرانس ها و برنامه ها و همايش ها تمام شود ،هيچ فكري نمي توانم بكنم چه برسد به نوشتن!
آييييييي...جشنواره فجر...امسال آمدنت را حس نمي كنم سينماي بين الملل !
--------------------------------------------------------------------------------
معني ندارد هر چقدر خسته و درگير باشم به اتفاق زيباي امروز هم فكر نكنم.
امروز آلفرد يعقوب زاده آنجا بود با دنيايي عكس و روحي ساده و كودكانه . آلفرد امروز صدها عكس را در تالار خليج فارس نياوران برسرورويمان ريخت و حتي مهلت نداد يكي را هضم كنيم و برويم سراغ بعدي. تا دلتان بخواهد عكس بود و زيبايي و انسانيت و تاريخ ...
بمباران عكس را كه رها كنيم ، شايد خود يعقوب زاده برايمان آلبوم عكس باشد. او كه همزمان با راه افتادن كودكانه خيلي از ما ، عكاسي را جدي تر شروع كرد ردپايي از همه آن روزها را در نگاه و صدايش نگه داشته. ساده است. بلد نيست حرف بزند ...يعني بلد نيست بگويد كه كيست و چه مي كند. اصلا نمي تواند ميكروفن را تحمل كند . به سوالت كه جواب مي دهد از تو مي پرسد كه درست مي گويد يا نه؟ فريادش را در تصاويرش مي زند و ديگر نيازي به دادزدن خودش ندارد...
آلفرد با همه سادگي و شفافيت ، پر از پيچيدگي و عطش است. عكس هايش را دوست دارم . سري فلسطينش را نه زياد . نمي دانم چرا ؟ ولي سري دوم عكس هايش را به حد ديوانه واري دوست دارم. دلم مي خواست همه آنها مال من بود. همه آن شيدايي و ديوانگي و صداقت در عكس ها را مي گويم... همان كه دوستانش مي گويند زمان جنگ داشت و برسر آن با كاوه گلستان دعوايش شد...