عكس اول شرق امروز شوكه ام كرد : سماع درويشان به ياد مولانا
نگاه كه كردم ديدم گزارش خبرنگار اعزامي شرق به تركيه است. و خواندم..با ولع...محمد رهبر از سفرش نوشته بود ..از قونيه..سماع.. مولانا و زندگي اش در آن شهر كوچك . سال پيش گزارش قونيه شرق را من دادم ولي براي صفحه عكاسي. دلم مي خواست براي همه مطبوعات بنويسم. دوست داشتم فرياد و بغض فروخورده را از مولانايي كه از ما دزديده اند به گوش همه برسانم. ولي فقط رضا جلالي كمك كرد تا گوشه اي از اين بغض را خورد كنم.
نوشته من با محمد رهبر خيلي فرق داشت. من از مقهور شدن شهري گفته بودم كه به خاطر وجود يك عارف همه رشدش را مديون او شده .از اينكه روحيه مولانا مثل بودا چنان بر مردم تاثير گذاشته كه تا قرن ها بعد هم مي تواني عرفان و مهرباني و عشق را بين مردم و همشهريان قونيه اي ببيني ولي پا را كه بيرون مي گذاري ..در استانبول و آنكارا ...ديگر آن حس كمرنگ شده .
از دوستداران مولانا نوشته بودم..از شب هاي مه آلودي كه دراويش از همه دنيا در خانه اي محقر جمع مي شوند و با نام مولانا و شمس مست مي شوند و چرخ مي زنند و چرخ مي زنند و از آنها با هويج و سيب سبز پذيرايي مي شود.
از صلح... از زندگي ساده جوانان و دوستداران رومي ...از ناتوان شدن عكاسان براي كار ...از مستي و شور سماع زن ها ... و از نوه مولانا كه به چشم هاي من نگاه كرد و گفت: مولانا ترك است و شما اشعارش را به فارسي ترجمه كرده ايد ! !
من هم پشت صحنه سماع زن ها را ديدم . من هم آنها را ديدم ؛ شيخ پوست نشين را ديدم و موقع لباس پوشيدن و شال بستن به کمرش با او همکلام شدم. با سماع زن ها همان پشت صحنه نشستم و همراهشان چای خوردم. نی زن ها و نوازنده هاشان را ديدم و با آن خواننده دوست داشتنی که با اسم مولانا اشک به چشمانش می نشيند ، دقايقی حرف زدم...
شما نوشته بوديد اگر وقت کنيد ، بعد از مراسم سری به اينها بزنيم و ... ! ولی من فقط برای همين رفته بودم و وقتم هم کاملا برای همين ديدار و همراهی بود و بس!
آنجا موبايل ها زنگ می زدند ، پليس ها رفت و آمد می کردند و دراويش آرام در گوش هم زمزمه می کردند و به قول شما توی سروکول هم می زدند ولی من نديدم که معنويت خاموش شود و برود تا فردا برای توريست ها بازگردد!
مولانا از آنجا سفر نخواهد کرد ... چرا که اهالی قونيه آنقدر مهمان نواز هستند که ماايرانی ها را هم شرمنده می کنند. آنها از مولانا خيلی بهتر از خود ما پذيرايي کردند ... آنها مولانا را پذيرفتند و حالا حتی مليتش را هم ترک می دانند ... و ما چه کرديم؟
اگر مزارش همين جايي بود که بر سر خليجش دعواست ، چه می کرديم؟