يكي از خاطرات استيو مك كوري ....
سال پيش به " بوستوانا " رفتم . ناگهان متوجه شدم که مجموعه دوربين 35 ميليمتری قوی و سنگين و لنزهای مختلف عکاسی ام را فراموش کرده ام . بعد از چهار روز ، در هزار کيلومتری شهر ، پرده شاتر دوربين کوچکم کاملا جمع شد و هيچ جايي برای تعمير آن وجود نداشت. دوربينم در شرايطي غير قابل استفاده شد که من برای اولين بار، بی نهايت سوژه های تاپ عکاسی و غيرقابل چشم پوشی را از دست می دادم و می دانستم که بازگشت به چنين شرايطی غيرممکن است. نه راهی برای ثبت حيات وحش و لحظه های مربوط به آنها وجود داشت و نه می توانستم از آن هم صورت و چهره های مردم و کودکان محلی که لحظه های بی بازگشتی را به وجود بياورند ، بگذرم. وقتی آن سفر تمام شد من فقط به يک چيز فکر می کردم : ای کاش اصلا به اين سفر نرفته بودم !
عکس ها از استیو مک کوری
چيزی که مرا شگفت زده می کند اين است که آيا از تعداد سفرهايي که بدون چسبيدن به بدنه محکم يک دوربين و قاپ زدن تصاوير بين راه انجام می شود ، کاسته شده ؟ آيا ميزان در دست داشتن دوربين بين مسافران بستگی به حرفه ای بودن آنها دارد يا اينکه ترس از فراموشی لحظات شيرين سفر و نداشتن آرشيوی تصويری از چند روز لذت در يک مکان ما را وادار به همراه بردن دوربين می کند؟
ادامه مقاله در سايت كارگاه ...