« خوب ، بد ، زشت ... | Main | سرگيجه .. »

داستان به جای من !

2 نيمه شب آزاده عصاران در را که باز کرد، نگاهش در نگاهم گره خورد و مردمک چشمانش از پشت لنزهای عسلی ، ناگهان گشاد شد. چشمانش کشيده بود . از آن مدل هايي که مادر ژاپنی می داند. کمی ترس و رطوبت هم چاشنی نگاهش شد . مژه ها تحمل آن همه رنگ سياه چرب را نداشتند و خم شده بودند. کرم ارزان قيمت روی پوست ترک خورده و بخشی از سايه بنفش و آبی پشت پلک ها پاک شده بود. در را که بست بوی عرق تازه، از زير مانتو چروک نارنجی اش بيرون زد. پشتش را به من کرد. همان کاری که دوست دارم هميشه در آسانسور انجام دهم. پشت به آدم های داخل و چشم به شماره های قرمزی که مدام کم می شوند ... نمی دانست با انگشت هايش چه بکند . اول لای موهای مش شده و زبرش پيچاند و بعد از بين زنجير طلايي کيف باريک رد کرد و دوباره بين مو و روسری تابشان داد. روسری نارنجی رابا ده ها خط تا ، به شکل نامنظمی روی موهای پف گره زده بود. شماره ها سريع کم می شدند ونگاه من هنوز به شلوار گشاد وکوتاهش نگاه بود که بند های صندل پاشنه بلند را دور ساق های چاقش نشان می داد. تعادلش را روی يک پا حفظ کرده و جای زخم کوچک تيغ روی پوست کدرهمان پا معلوم بود. شايد موقع اصلاح هم زياد آرامش نداشته. طره موی رنگ شده را بيرون کشيد و برد لای دندان. سعی می کردم از شيشه سياه در آسانسور ، انعکاس صورتش را ببينم . فقط انگشتان بی تابش را ديدم که لاک از گوشه و کنار گوشت ناخن ها بيرون زده و لاک نارنجی زيرين ،هنوز تميز نشده ، يک لايه سفيد- با بی دقتی - رويش کشيده شده. اين را وقتی دستش را روی شيشه سياه روبرو گذاشت ، ديدم. 9 طبقه ساکت مجتمع را پايين آمديم و او در را باز کرد. صدای نازک و باريک پاشنه هايش در پارکينگ پيچيد،قدم هايي که سريع تر از يک راه رفتن معمولی صاحبش را به در می رساند. پای راست را درست جلوی چپ می گذاشت و اين حرکت به بدنش پيچ و تاب می داد. شايد هم پاشنه های کشيده صندل بيشتر کمکش می کرد. هيکل نسبتا چاقی داشت که در آن سياهی ، فقط سفيدی شلوارش با دور شدن پررنگ تر می شد. در خروجی را باز کرد و روی من بست ، هرم گرمای تابستان به صورتم خورد و صدای جيرجيرک ها برای لحظه ای قطع شد. در را باز کردم. راننده آشنا، از شيشه ماشين با او حرف می زد . چشمش که به من افتاد لب از لبش شکفت و به زن نشانم داد. زير نور کمرنگ لامپ سردر، دوباره ديدمش. زن بدون کلامی ، صورتش را از من چرخاند و باز به سمت مجتمع برگشت. نشستم. راننده گيج بود.پخش اخبار ساعت 2 نيمه شب از راديو شروع شد. جواب سلامم را نداد. وقتی دنده را عوض می کرد به سمت در مجتمع برگشتم. زن دکمه آيفون را زد . بالا را نگاه کردم. چراغ طبقه پنجم خاموش شد. زن نمی دانست با انگشت هايش چه کند. روسری را کمی عقب کشيد. ماشين که از سر کوچه پيچيد ، راننده پرسيد : " نياورون ديگه خانم ؟ " ... از شيشه عقب نگاه کردم. کيفش را از دوش برداشت و به سمت خيابان اصلی رفت. سفيدی شلوارش را می ديدم که محو می شد. مهر 83

فهرست