شايد طرح جلد
جذابش کنجکاوتان کرده باشد که بخريدش.
ماهنامه فيلم
در ويژه نامه روز سينما ..کار جالبی کرده.. تعداد زيادی از منتقدان و نويسندگان
سينمايي نظرشان را در مورد بهترين های سينمای ايران ( شخصيت ها) ارائه داده اند و
از آن ميان اکثر افراد به فيلم های مهرجويي از جمله هامون، گاو،درخت گلابی ، پری و
... نظر مثبت داده اند.
به همين بهانه بر توانايي مهرجويي در عالم
سينما باز هم تاکيد می شود. او می
گويد : من با تک تک اين آدم ها مدتی زندگی کرده و معاشرت داشته ام.حتی بعضی از آنها
از دل تجربه های شخصی خودم بيرون آمده اند.حميد هامون در مسير فيلم های من تبديل شد
به اسد و صقا در پری.اگر دنباله اش را بگيريم می بينيم در درخت گلابی هم در قالب
محمود حضور دارد.حتی مش حسن گاو هم به نوعی در کارهای بعدی تکرار شد .کارگردان فيلم
ميکس در موقعيتی مشابه مش حسن گرفتار شد .آقای هالو در پستچی هم حضور داشت و آقا
يدالله مهمان مامان هم کم و بيش چنين شخصيتی دارد.شخصيت های زن فيلم هايم هم به
تعبيری همه تکرار يک تم هستند و وجوهی از حساسيت ها و موقعيت های يک زن را نشان می
دهند...
من از ساختمان بی بی روبه روی پمپ بنزين عباس آباد يک تصوير عظيم از مهرجويي دارم. زمستان 9 سال پيش... بعد از يک ماه تمام تلفن زدن به شماره ای که فقط بوق فکس می زد ، خودش گوشی را برداشت. در سنی بودم که فکر
می کردم با خدای
سينمای ايران حرف می زنم..کسی که فلسفه را
قورت داده و نگاه ويژه اش به زندگی مهم ترين نکته برای خاص بودنش است. مثل يک پدر
با من حرف زد . گفتم می خواهم با خود مهرجويي صحبت کنم و او گفت با خودش صحبت می
کنی... و من با دست و پای گم کرده از طرح فيلمنامه ام گفتم و اينکه می خواهم حتما
بخواندش و ....
آدرس داد.
ساختمان بی بی ...گفت که راهی سفر به خارج است و نمی تواند همان موقع جوابم را
بدهد.
نبود... منشی اش مرد جوان و معلولی بود که
قدش تا سر ميز هم نمی رسيد. حتما او را در بعضی از فيلم ها ديده ايد. جوان معلول
نمی توانست درست حرف بزند..ولی اين فرصت را داد تا با چشم هايم دفتر زرشکی – قهوه
ای مهرجويي را ببلعم و اثر رفتن چند
دقيقه پيشش را با پيپ روی ميز حس کنم.
همان شد و من
ديگر حتی پی گيری کارم را نکردم. اصلا نيازی نمی ديدم که مثلا بدانم کارم چقدر ضعيف
بوده يا موضوع تا چه حد به تفکرات مهرجويي نزديک است. همين که اجازه داد و با روی
باز پذيرفت که مزخرفات مرا بدون هيچ چشمداشتی بخواند ، کافی
بود.
هنوز هم نمی
دانم چرا!؟ ولی از او نپرسيدم که فيلمنامه چطور بود ... حتی زمانی که تادر خانه اش
رفتيم و دوستم برای مصاحبه با او چند کتاب را قرض گرفت و من يواشکی به باغ با استخر
بزرگش ( همان که در پری و بانو ديده ايم) چشم دوختم که در آن
پاييز
پر از برگ های نيمه خشک بود و قدم های
مهرجويي روی آن چه خش خشی راه انداخته بود.
من جوابم را در ديدن فيلم های او می گيرم..هر بار ... حتی در مهمان مامان.. و همين کافی است ...