« June 2009 | Main | August 2009 »

بایگانی July 2009

July 12, 2009

امید چیز خطرناکیه

در فیلم رهایی از شاوشانک، مورگان فریمن( رد) بعد از شنیدن حرف‌های مثبت، پرانرژی و پراز زندگی تیم رابینز( اندی) که به جرم کشتن همسر و معشوق‌اش نوزده سال را در زندان می‌گذراند، می‌گوید:« بگذار یک چیزی را برات روشن کنم، رفیق. امید چیز خطرناکیه، امید می‌تونه یک آدم رو دیوانه کنه.»

اما چند وقت بعد اندی دوفرِین(تیم رابینز) که نوزده سال تنها و در سکوت، برای فرار از زندان، تونلی کنده بود و از گند و کثافت فاضلاب و دشت و بیابان، گذشت تا آزاد شود، در نامه‌ای به "رد" که مدت‌ها بعد از فرار او آزاد شد، می‌نویسد: « یادت باشه "رد"، امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزها... و چیزهای خوب هیچ‌وقت نمی‌میرند.»

اندی قبلا به رد درباره امید می‌گفت:« جاهایی توی این دنیا هست که از سنگ ساخته نشده. یک چیزی درونت هست که اونها نمی‌تونن بهش برسن، دستشون هم بهش نمی‌رسه. اون مال توئه.»

- Let me tell you something my friend. Hope is a dangerous thing. Hope can drive a man insane.

- Remember Red ... Hope is a good thing ... maybe the best of thing ... and no good thing ever die.

- There are places in this world that aren't made out of stone. That there's something inside... that they can't get to, that they can't touch. That's yours. Its Hope.

July 24, 2009

به خاطر یک فیلم بلند لعنتی*

«قلدرمابی، آن روحیه تمام‌خواه، آنچه ... روحیه توتالیتر است ما مردم فلک‌زده عقب‌افتاده شرقی آسیایی را سراپا فراگرفته است و در ژن‌ها و خون و مویرگ‌هایمان نفوذ کرده و به این زودی‌ها هم از میان‌رفتنی نیست.

این هیچ ربطی به حکومت و دولت و استبداد و این حرف‌ها ندارد و تمام بدبختی ما مردم نیز از همین روحیه سرچشمه می‌گیرد.
این فردیت قلابی، خودمدار، خودبین، خودخواه و کینه‌توز و پر از توهم و کج‌بینی، که همیشه حق را به خودش و قبیله خودش می‌دهد، خودم، من، من، و دیگری را دشمن و خصم خود می‌داند که باید از سر راه برداشته شود، کشته شود یا مطیع گردد.

فرقی نمی‌کند. دیگری، غیر و غریبه است، همان تاتاری است که به اجداد ما حمله کرد و همه را از دم تیغ گذراند. همان وحشی بی‌سروپا و اجنبی صفت است که دودمان و شهر و دیار ما را بی‌سبب ویران کرد و سوزاند و از کله اهالی مناره ساخت.
این همان دیگری است، غریبه‌ای که حمله می‌کند، مهار و مطیع می‌کند و سپس چشم در می‌آورد. یک تپه پر از چشم. چه کیفی می‌کند این جد اندر جد بزرگوار من و چه حالی دارد وقتی مردم فلک‌زده بدبخت را یک به یک به صف می‌کند، چشم‌های آنها را در می‌آورد و همه را به خاک سیاه می‌اندازد.
زن‌ها، بچه‌ها، خانواده را هم همه کور و مجروح، همانجا به عنوان ناظر و شاهد نگاه می‌دارد تا بیشتر زجر بکشند...

این عشق و شور به زجر دادن دیگری، این را از کجا آورده‌ایم، از کجا آمده است و چرا این چنین طولانی دوام آورده...»

* بخشی از اولین رمان و جدیدترین کتاب داریوش مهرجویی

بایگانی July 2009

نوشته‌های July 2009

June 2009

August 2009

صفحه اول|بایگانی