دانشجو بودیم و میخواستیم فقط گیر بدهیم. شاید دلیلش سن و رشته و نگاهمان به زندگی بود.
"طعم گیلاس" را فقط برای این انتخاب کردیم که در سالن از دست کیارستمی حرص بخوریم و به سلیقه هیات داوران انواع جشنوارههای خارجی بخندیم. حتی میخواستیم قبل از شروع فیلم کشف کنیم چرا باید با فیلم ژاپنی" مارماهی" در نخل طلای کن شریک شود؟
شروع کردم به سوتی گرفتن؛ مهمترینش این بود که آقای بدیعی در جواب به کارگر افغان برای غذا میگوید:" املت برایم خوب نیست."
گفتم او که انتخاب کرده بمیرد حالا به دردسرهای کبد و کلیه و بدنش فکر میکند؟
حالا بعد از ده سال که دوباره فیلم را میبینم، اتفاقا ظرافتی را در همین دیالوگ میبینم که چند روزی مشغولم میکند.
حالا همه سوتیهای آن روزهای دانشجویی که در فیلم کشف کرده بودم، در ذهنم تبدیل به نقاط حساس فیلم میشوند.
شاید چون به سن و نگاهی رسیدهام که حالا به جبههگیریهایم در آن سالها میخندم.
Comments (8)
كشف اين ظرافتهاي جديد خيلي خوبه و هم خيلي ظريف.
سينماي كيارستمي مملو از ظرافت است.
Posted by حميد | September 13, 2008 12:37 PM
Posted on September 13, 2008 12:37
راستش مطمئنم براياين پستت كامنت گذاشتم و اينجا نميبينمش....
عجيب نيست؟
-----------------------
"ياد ايام... يا اين نوستالژي دردناك و لذت بخش است "
يا
" حكايت روزهاي عمر و دانشگاه... و من كه هميشه از 20 متنفر بوده ام "
خيلي مخلصيم...رييس
Posted by ارتش سايه ها | August 11, 2008 3:19 PM
Posted on August 11, 2008 15:19
NeveshtehAye shomA mano yAde Sarah Jessica Parker too Sex&the City mindAze...
آزاده: این تعریف بود یا فحش؟
Posted by Mehdi | August 10, 2008 8:36 AM
Posted on August 10, 2008 08:36
manam mesl farzaneh delam baraye ghadima tang mishe vali be ghole azadeh tavaghof zaman ro doost nadaram vali doost daram tangnazariya to nesbat be baezi ro ham mored baresi gharar bedi
fekr mikonam in taeasobo faghat nesbat be khodet kamtar dashti vali nesbat be doostane kheili ziad.
///
آزاده: من که هیچی نفهمیدم از این جمله ها !
Posted by doost | August 6, 2008 2:27 PM
Posted on August 6, 2008 14:27
منم عین خودت. چند سال پیش به یه چیزایی اهمیت نمی دانم و بهشون می خندیدم ولی حالا...
Posted by bahman | August 2, 2008 10:08 PM
Posted on August 2, 2008 22:08
سلام ازاده بی نشان من
امروز از صبح یه جورایی همش تو ذهنمی ، می دانم که اگه مثل قدیمها باشه تو هم به یاد منی ... از همه درخت های گیلاس و گلابی که بگذریم دلم برای قدیم تنگ شده ، برای روزهایی که وقتی با یه رنو سفید با هم بیرون می رفتیم به اندازه سوار شدن بر روی شاتر به من خوش می گذشت ، یادش بخیر کاش می تونستی زمان راا متوقف کنیم...
////
آزاده: فرزانه جان...این پست را که می نوشتم تو هم بودی ! دلم میخواهد برویم با هم حسابی از همان گردش ها بکنیم با رنو سفیدت! ولی راستش چندان دلم نمی خواهد زمان متوقف شود
Posted by فرزانه | August 2, 2008 1:44 PM
Posted on August 2, 2008 13:44
ولی من احتراما هنوز فکر می کنم سینما ی کیارستمی سینمای گنگ و مبهم و چرنده و من خودمو احمق نمی دونم.
من عاشق کارای قبادی و تیاترهای بیضایی ام
Posted by armanika | August 2, 2008 12:45 AM
Posted on August 2, 2008 00:45
همینچیزای کوچیکه که کیارستمی رو متمایز میکنه از کارگردانهای کوچیک و کماهمیت.
Posted by احمد | August 1, 2008 10:57 PM
Posted on August 1, 2008 22:57