فیلم شهر گمشده را با همه ضعف ها ومشکلات ساختاری به خیلی از فیلم هایی که در مدح چه گوارا ساخته شده ،ترجیح می دهم.
فیلم را سال پیش دیدم اما امروز اتفاقی به لینکی رسیدم در موردش ویادم آمد حسی را که قبلا نسبت به این فیلم داشتم.
درست یا غلط،اندی گارسیا بعد از 18سال تحقیق و نوشتن ،در این فیلم، بخش ظلم و سیاهی زمان حضور "چه" و" کاسترو" را نشان می دهد.کاری که خیلی از فیلمساز های ما دوست دارند انجام دهند در مورد برهه های تاریخی ایران و نمی توانند.
شاید این فیلم برای خیلی از جوانانی که تصویر مبارز موردعلاقه شان را روی تی شرت وکوله شان دارند وعاشقانه از خاطرات سفربا موتورسیکلت برای هم قصه می گویند،قابل تحمل نباشد اما وقتی در چند صحنه این فیلم با زورچپانی گروه مبارزان "چه" روبه رو شوند،نگاهشان کمی تغییرپذیر خواهد شد.
شهر گمشده درباره زندگى صاحب يك رستوران و كلوب به نام فيكوفيلاو (با بازى خود او) است. فيكو بزرگترين فرزند درميان سه برادر و متعلق به يك خانواده سطح بالا در شهر هاوانا است با پدری که استاد دانشگاه است ومورد تأييد مردم .
فيكو با كسانى كه براى روى كار آمدن فيدل كاسترو و ساير انقلابى ها در كوبا تلاش و مبارزه مى كنند چندان موافق نيست، اما برادرانش با اين موج همسو هستند و مايل اند كه «ديكتاتور فول جنسيو باتيستا» بركنار شود و كاسترو سركار آيد. در این راه دو برادرش را از دست می دهد اما یکی از مهم ترین دلایل تنفرش از سردمداران جدید کوبا ،دیدگاه آنها نسبت به هنر است.
او در رستوران و کافه اش به موسیقی و رقص با دید هنری خاصی،توجه دارد.روزی که تیم جدید حکومتی روی کار می آیند،اول او را از استفاده ساکسیفون منع می کنند(چون سازی امپریالیستی است!) و بعد از رقص ،باله و فعالیت هنری در کافه.
در واقع او را مجبور می کنند به جای این قرتی بازی ها به مردم مستضعف و گرسنه برسد وگرنه رستوران بی دغدغه وهنری اش را پلمپ می کنند.
درجه نفرت و تردید فیکو از همینجا نسبت به سیاسیون جدید که معشوقه اش را هم به سمت خود کشیده اند،بالامی رود و کوبا را ترک می کند و می رود آمریکا در رستوران ظرف می شوید تا بتواند عکاسی و کار هنری بکند؛آزادانه.
دلیلی که گفتم این فیلم را ترجیح می دهم دقیقا این است؛اینکه با بخش متفاوتی از ماجراهای قهرمان پرورانه سینما روبه رو می شویم؛با ضدقهرمانی یک قهرمان!ونحوه مبارزه با کسی که همه از دوست داشتنش می گویند و جوانمردی هایش.