خدایا ...خدایا یک معجزه...برای منم یک معجزه بفرست؛ مثل ابراهیم.
شاید معجزه من یک حرکت کوچیک بیشتر نباشه.یک چرخش..یک جهش..یک این طرفی..یک اون طرفی...
ترسو..احمق...جراتش رو نداری...مگه دیگه چی مونده؟ بزن برو...
.....آی ی ی ی ی
مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برق حادثه برخاست
Comments (6)
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
آقاي دكتر
Posted by مهسا | May 11, 2007 3:09 PM
Posted on May 11, 2007 15:09
معجزه ممکنه اتفاق بیافته. هیچ چیز بعید
.نیست آزاده.همون که نوشتی
یک حرکت کوچیک
Posted by azadeh | May 10, 2007 2:04 PM
Posted on May 10, 2007 14:04
آخ آخ آخ...دلت شکستهاست؟! غمخواری نداری؟
میدونی من هامون رو سالی دو بار میبینم و تقریبا تمام دیالوگهاش رو حفظم! مرض هامون دارم در واقع! به نظرم دردی است که امیدوارم همه بهش مبتلا بشن، اگه تا حالا نشدن!
هامون خیلی خوبه!
Posted by امیر | May 7, 2007 7:58 PM
Posted on May 7, 2007 19:58
چه نام آشنایی
Posted by ترسا | May 7, 2007 3:24 AM
Posted on May 7, 2007 03:24
اینجا دنبال معجزه نگرد. انگار خدا هم دستش را از سر مردمان این دیار برداشته.
Posted by محمد یوسفی | May 5, 2007 2:39 AM
Posted on May 5, 2007 02:39
سلام خانم عصاران. اميدوارم مرا يادتان بيايد. قرار بود با عكاس نشنال جئوگرافي مصاحبه كنم....!!! كتاب جديدم منتشر شد... دعوتتان ميكنم! شاد باشيد
Posted by كوروش ضيابري | May 5, 2007 12:39 AM
Posted on May 5, 2007 00:39