- فروردين بود كه يلدا كتابش را برايم آورد.؛ “يك معشوق مرده “ مجموعه داستان هاي كوتاهي است كه نشر باران در استكهلم چاپ كرده و فقط تعدادي از كارهاي يلدا معيري (نويسنده جوان) را دارد. داستان ها همه ماجراهايي را بيان مي كنند كه زنان بدون هيچ سانسوري از احساسات و ذهنياتشان مي گويند ؛ يكي مي رود امامزاده تا از او بخواهد ببردش ترمينال تا معشوق غيرشرعي اش ! را ببيند ، يكي در فضاي گوش تا گردن مرد صندلي جلويي اش در سالن سينما يك دنياي جديد را كشف مي كند ، يكي ديگر از فكر كشتن بچه هايش مي گويد به خاطر اينكه مي خواهد راحت فكر كند و دو فرزندش اجازه نمي دهند ، و ... داستان ها سرتاسر چيزهايي است كه اگر ما بخواهيم بنويسيم حتما دچار خودسانسوري مي شويم ! بهترين حسن اين كتاب صرفه جويي در كاربرد كلمه است...هر كلمه درست به جاي خود و سروقت آمده و نويسنده الكي چيزي را اضافه نكرده. فكر مي كنم عكاس بودن يلدا در نوشتن اين همه فضاهاي تصويري و توضيح مختصر جزئيات تاثير زيادي داشته باشد. اين كتاب به يك طراح و گرافيست آنقدر ايده داد كه به من و يلدا قول داد حتما نمايشگاهي از تصويرسازي هاي يك معشوق مرده را برگزار مي كند.. . دالوند ديوانه داستان هاي يلدا شد...
خيلي دلم مي خواست اين كتاب را جايي معرفي كنم..با چند روزنامه و مجله هم هماهنگ شد ولي در آخرين لحظه همه ترسيدند كه آن را معرفي يا حتي نقد كنند !
- عليرضا ميراسدالله را با عروسك هايش شناختم . يك سال و نيم پيش . تازه به ايران آمده بود و سخت مشغول عروسك سازي و آفرينش شخصيت هاي ساده و عجيب براي هر كدام بود.بعد عكاسي كرد و نمايشگاه هم گذاشت. بعد نقاشي هايش را ديدم و كتاب هاي كوچك جيبي با طراحي خودش . كتاب هاي مختلفي را ترجمه كرد از جمله “كارمن بن لادن“ . درست وسط انتخابات نمايشگاه جديدي از عروسك هاي دوست داشتني اش در نشرثالث گذاشت كه پرستو هم از آن نوشت. برخلاف جذابيت كارهايش ، آن روزها كسي دل و دماغ ديدن چنين كارهايي را نداشت. روز اول يا دوم نمايشگاهش بود كه دوستان مشتركمان زنگ زدند و گفتند بلند شو بيا كه فقط اينجا مي تواني از همه كلمات سياه و نا اميدي ها دور شوي...رفتم و او همانجا كتاب شعر دوست داشتني اش را ،هديه داد : “خوي وارونه ديوها “ ... دفتر مشق آن سال ها با جلد پلاستيكي و خط هاي آبي يادتان هست؟ يادم آمد كه چك نويسش را زمستان نشانم داده بود و چقدر با اين ايده كه شعرهايش روي دفتر مشق چاپ شود، شاد شده بودم ... اين عليرضا از آن شاهكارهاي روزگار است.هيچوقت بيكار نمي نشيند.براي هر لحظه يا ايده دارد و يا كار... كارهايي مي كند كه آدم هاي معمولي حتي فكرش را نمي كنند ، بتوانند از پس آنها برآيند. همه دنيا را با كوله پشتي گشته و از همه كشورها برايتان مثال فرهنگي و هنري دارد. به راحتي مي تواند بهترين دوست آدم شود و از همه چيز خود بگذرد. در زمينه موسيقي اول و آخر حرف را مي زند با مثال و تجربه ... راستي..يادم رفت بگويم...قهوه هاي عليرضا شاهكارند..او سال ها قهوه چي خارجي ها بوده...
دلم مي خواست
كسي نمي مرد
و كسي به دنيا نمي آمد اصلا
وهر چند سال رنگ موهامان عوض مي شد
و رنگ پوستمان
وهركس به همان اندازه سياه بود
كه سفيد است
.... كتاب عليرضا چاپ نشرمركز است.هفته پيش هم يك كتاب ديگر از او روانه بازار شد و تا چند وقت ديگر ترجمه كتاب آخر نويسنده “راز داوينچي “ را مي فرستد بيرون... بعد هم مي رود پاسپورتش را از انحصار اداره گذرنامه درمي آورد و مي رود تا دوباره مثل يك سوار بي كس و تنها سفر كند....