« عده ای پودر می شوند و هيچکس کاری نمی کند ! | Main | چطور می سازمت وطن؟ »

عكاس قلب شير

photojournalist Deanne Fitzmauriceوقتى قدر كارتان را بدانند آنقدر انرژى مى گيريد كه چند برابر سختى هاى قبل را تحمل خواهيد كرد. اين بار با ديد انسانى تر و نگاه جديد.
تصور كنيد چند سال يا چندين ماه وقت گذاشته ايد و به سراغ پسرك آسيب ديده در جنگ رفته ايد. همه از او قطع  اميد كرده اند ولى گزارش هاى تصويرى شما حاكى از اين است كه او با تلاش خود و پزشكان رو  به بهبودى مى رود. مردم هم جذب اين تصاوير مى شوند. به زودى پول و مخارج بهبودى پسرك از سوى مردم جمع مى شود. همه دست به دعا برمى دارند و عكس هاى دلسوزانه شما مردم را همسو مى كند تا براى بازگشت پسرك جنگ زده همه كار بكنند. شايد مزدتان را با همين دعا و تشويق همگانى و بهبودى كامل پسرك گرفته باشيد ولى چه چيزى بهتر از اينكه جايزه پوليتزر را به خاطر يك سرى عكس هاى خلاقانه و منفعت طلبانه براى يك خانواده به دست آوريد؟
ديان فيتزموريس (Deanne Fitzmaurice) زنى ۴۷ ساله است كه ۱۶ سال براى «سانفرانسيسكو كرونيكل» عكاسى كرده. رشته عكاسى را در دانشگاه سانفرانسيسكو خوانده و عكس هايش در نشريات معروف آمريكايى مثل تايم، نيوزويك، يو اس نيوز، پيپل و... چاپ شده.

Saleh Khalaf, a 9-year-old Iraqi boy, was severely maimed by an explosion. His indomitable spirit -- which earned Saleh the nickname Lion Heart -- moved Air Force surgeons in Iraq to launch an international mercy mission to save him. Throughout the ordeal Saleh's father, Raheem, stayed at the boy's side, ready with a comforting touch like this. او همان كسى است كه جايزه پوليتزر ۲۰۰۵ يعنى معتبرترين جايزه روزنامه نگارى آمريكايى را در بخش گزارش تصويرى از آن خود كرد.
او صالح خلف را پيدا كرد، مجروح ۹ ساله جنگ عراق كه تا سرحد مرگ از او خون رفته بود. مردم با صالح با تيتر «جراحى قلب شير» آشنا شدند. ديان فيتزموريس در ۵ نوبت، گزارش هاى مفصل تصويرى از پروسه جراحى تا سلامت كامل صالح را در روزنامه كرونيكل چاپ كرد. اين گزارش ها از صحنه هاى دلخراش و جراحات عميق به چشم و صورت صالح شروع شد و تا دويدن او در سالن بيمارستان و شادى اش در ميان پرستاران ادامه يافت. در اين ميان سيل اى ميل و نامه به سردبير كرونيكل سرازير شد و مردم خواستار قرارگرفتن در مورد جزئيات بيشتر اين شير كوچك عراقى شدند. مردم ديگر مى دانستند كه صالح با پدرش رحيم در بيمارستان اوكلند روزها را مى گذراند و جراحى هاى بزرگ و كوچك روى او انجام مى شود. اعضاى ديگر خانواده صالح هم در اين مدت به او پيوستند.
ديان مى گويد: «خيلى از مواقع من و مرديث (گزارشگر اين ماجرا) با هم مى نشستيم و گريه مى كرديم. بعد دوربين را برمى داشتم و جلو مى رفتم. بايد به اين خانواده روحيه مى داديم. صالح تنها كسى نبود كه در اين جنگ ظالمانه تا سرحد مرگ رفته بود. مجروحان زيادى از عراق به بيمارستان اوكلند منتقل شده بودند ولى چيزى در صالح كوچولو وجود داشت كه از روز اول مرا جذب خود كرد. صالح به ما اجازه مى داد تا حتى در اوج دردكشيدن در كنارش باشيم. روح شاد و زيباى صالح بهترين وسيله براى آشنايى و پيوند ما بود. او فقط عربى مى دانست و من فقط انگليسى. اما وظيفه انسانى عكاس است كه در چنين شرايطى با سوژه ارتباط روحى برقرار كند. من از او عكس مى گرفتم و عكس ها را روى ال سى دى دوربين نشانش مى دادم. او آنقدر هيجان زده مى شد كه مرا به وجد مى آورد. صالح و خانواده اش به من آنقدر اعتماد داشتند كه روزهاى آخر واقعاً جزيى از فاميلشان شده بودم.»


His major surgeries behind him, Saleh started taking classes at Park Day School. When it was his turn in the storyteller's chair, Saleh riveted the other children with tales of his life in Iraq. He talked about catching fish in the river near his house and how wild animals roamed the neighborhood.

ادامه مقاله در شرق...  

 مجموعه عكس هاي صاحب پوليتزر...