" اگه شوش پياده بشه ،معلومه که قرار داره.امروز از پای تلفن تکون نمی خورد ."
دختربا مژه های سنگين از تحمل ريمل اين را گفت و با چشم به سمت چپ کوپه اشاره کرد. دخترک مو کوتاه که کرکر خنده را توی صورت من ول کرده بود، گفت:" کلاس آخررو هم نيومد.هی می رفت ته صف و دوباره زنگ می زد.فکر کنم يه کارت تلفن رو امروز تموم کرد. "
دختر اولی از ميان سرهای مختلف رنگی ،سرک می کشيد که بداند بعد از ايستگاه جوانمرد قصاب چقدر به شوش مانده. يکی از مژه های پربارش روی گونه کرم زده شبيه کيکش افتاده بود . آدامس می جويد . به دختری که کرکر می خنديد ،گفت:" ... امروز خط چشم هم کشيده!" و هر دو ريز خنديدند.
داشتم با دوربين ور می رفتم .نشان می دادم که حواسم به آنها نيست .هر کاری می کردم هدف مورد نظر آنها را که سوژه تفريحشان بود، پيدا نمی کردم. ساعت اوج شلوغی مترو بود و کسی اجازه نمی داد حتی تکان بخوری ،مبادا جای کسی را بگيری. از شهرری يک کول ايستاده بودم و نتيجه مصاحبه با سرپرست اداره ارشاد شهرری توی کيفم بود. هجوم جمعيت در ايستگاه ترمينال جنوب چند نفری را بين من و دو دختر قرار داد. دختر مو کوتاه همچنان قدبلندی می کرد تا آن طرف را باز هم ببيند. هر دو آدامسشان را باد می کردند و ريز می خنديدند. هر ايستگاهی که می رسيديم هر دو برمی گشتند و سمت چپ را نگاه می کردند و باز تق..آدامس می ترکاندند. دخترموکوتاه می گفت:" روزهايي که دعواشون شده کاملا معلومه که آماده می شه برای منت کشی!هر لحظه هم ساعتش رو نگاه می کنه! "
ريملی تاييد می کرد:" اه... نگاش کن.. کی مقنعه اش رو عوض کرد..نيگا کن..روسری گذاشته ..عجب آدميه ها..تو اين شلوغی!..."
ايستگاه ها رد می شد و سرآنها همچنان به آن طرف کوپه می چرخيد.بينمان بيشتر فاصله افتاد.آنها به در مخالف چسبيده بودند و تکان نمی خوردند. من هنوز دنبال کسی می گشتم که مقنعه اش به روسری تبديل شده و حسابی آرايش کرده و عصبی به ساعتش نگاه می کند. ولی آنجا..در واگن زنانه تا چشم کار می کرد همين بود. دو دختر با من ايستگاه ميرداماد پياده شدند. قبل از پياده شدن داشتم می گشتم. نمی دانم دنبال چه! دوروبر را نگاه می کردم . دو دختر کرکر کنان پله ها را گرفتند و رفتند بالا. مرد از بلند گو مترو اعلام می کرد به علامت های خروجی توجه کنيد.از روی پله بالايي، نگاه که کردم موجی از دخترانی را ديدم که دانشجو ماب بودند.خط چشم داشتند و روسری .
نمی دانم چند نفرشان ايستگاه شوش قرارداشتند چند نفر ميرداماد!