« سايت عکس | Main | تايم »

اون روزا و اين روزا

يکی بود يکی نبود. توی يک شهر بزرگ زير اين آسمون ..يه جای کوچيکی بود که به اندازه انگشتای دست توی اون آدم وجود داشت. توی اين جای کوچيک روز و شب کار می شد و کاغذايي چاپ می شد که دل هر غريبه ای رو می برد. کاغذايي پر از عکس و نشان بی خانمان ها ..چيزايي پر از کلمات خارجی که فقط مهندسا می فهميدن .. حرف هايي از مشکلات اداره ها و ... همه اينها کلی وقت می برد تا نوشته می شد..می رفت توی صفحه و می شد همون چيزی که دل غريبه ها رو می برد. دل اونها وقتی بيشتر قنج می زد که می ديدن پشت همه اين کاغذا ، خبری از دارودسته و آدم های زيادی نيست و همه چيز پشت دو تا اتاق کوچولو و با سه تا دستگاه شکل می گيره.

اون روزا وقتی شب می شد بچه ها نمی فهميدن. وقتی شب ، صبح می شد همه گی می رفتن تا نيروی روز جديد رو بگيرن.اون روزها همه دورهم غذا می خوردن. شاد بودن و شب ها هر کسی ديگری رو به نوعی از خستگی در می آورد. اون روزها بازار لطيفه و شرط داغ بود. اون روزا همه پشت هم بودن و ديواری وجود نداشت. اون زمون ها هر کسی از نگاه ديگری می فهميد که طرف يا خسته است يا بی حوصله..پس حريمش رو بايد حفظ می کرد. اون شبا نگاهی کمتر از" خسته نباشی رفيق "، وجود نداشت ...

گذشت...زير اين آسمون ..يه جای بزرگ تر پيدا شد با ديوارای بيشتر. حالا کم کم صندلی ها دليل می شد که همه حريم هم رو بدونن. ديگه کم کم پشت درا نشونه های " مزاحم نشويد !" نصب می شد. بعضی ها جواب سلام يادشون می رفت و بعضی ها نگاهشون از بالای آسمون خراش ها شکل می گرفت. خيلی ها دنبال يه جای خصوصی می گشتن تا تنهايي شون رو دود کنن. بعضی ها به خاطر پول ، چند ماه حرف نزدن. بعضی ها فکر کردن حالا که کتاب خوندن بايد همه کار دستشون باشه وگرنه ، قهر !

چای به قهوه تبديل شد و مهربونی از يادها رفت! خيلی ها يادشون رفت احترام چيه؟ ماشين ها عوض شد و دستگاه ها زياد. زندگی بعضی ها شد ،اسم و رسم ... آدم ها زياد شدن و زياد شدن و صندلی های کوچيک بيشتر .کاغذای خوب خوب هم زياد شد و حرف ها کمتر..حالا ديگه حرف ها روی تابلو نوشته می شد. لبخند ها بوی جوراب گرفت. ... همه رنگ ها از آبی و قرمز به خاکستری تبديل شد ..و هنوز کاغذا زياد می شدن و حرف ها پر رنگ تر و ...حالا ديگه زيادی دل کسی قنج نمی زد. غريبه ها کم کم عادت کردن و آدما دلشون رو گذاشتن روی دستگاه ها و درجه ها !

اين وسط فقط چند جفت نگاه گرم و صدای مهربون موند که موند. چند تا..به اندازه انگشتای يه دست.. . کاش بمونن...

فهرست

نوشته قبلی سايت عکس

نوشته بعدی تايم

صفحه اول | بایگانی