در شهر ری بستنی فروشی به اسم صادقی وجود دارد که همه نوع آدم از همه نوع طبقه اجتماعی به آن سر می زنند. می دانيد چرا؟اول بسيار بسيار بزرگ است..دوم تنوع شيرينی و بستنی و فالوده در آن فراوان است و سوم از افه و ادا در آن خبری نيست!
شايد اگر نويسنده يا طراح باشيد ( حتی عکاس) ، چند ساعت نشستن روی يک صندلی پلاستيکی که لق می زند و سفارش يک بستنی سنتی بدون پسته و مخلفات ، خوراک چند روز تحقيق و بررسی را فراهم کند؛
آنجا دختر و پسرهای زيادی را می بينيد که روبه روی هم نشسته اند و چشم در چشم حرف می زنند و بستنی در مقابلشان آب می شود ! تازه عروس هايي را می بينيد که ليوان بزرگ آبميوه را زير چادر
می برند و خالی بيرون می آورند ، مادرانی که بدون گوش کردن به پرحرفی های کودکشان تند تند
می خورند و بلند می شوند و راه می افتند و بچه پشت سرشان با دست و صورت نوچ و چسبناک همانطور چانه را می جنباند ، سرباز هايي که اگر زن باشيد چشم از شما بر نمی دارند ، جوانانی که تيزی چاقو از زير لباسشان برق می زند و کاسبان محلی را که درشتی تسبيح و انگشتر عقيقشان قبل از هر چيزنگاهتان را می گيرد.
ما بيش از 20 دقيقه در اين منبع ننشستيم و من فقط سه بار جرات کردم دوربين را نشانه بگيرم. درست زمانی که رگ غيرت تازه داماد ميز مقابل مثل طناب شده بود ، بساطمان را جمع کرديم .
ولی هنوز حس و حال و هوای آن دو طبقه و بوی آبليمو و شيرينی خامه ای برايم يک دليل بازگشت خواهد بود که اينبار چند ساعتی وقت بگذارم و فقط تماشا کنم.