« .... | Main | خانه »

مقصد: اروپا

این مطلب را چند وقت پیش برای جایی نوشته بودم که خواسته بودند از دیده‌هایم درباره ایرانیان اروپانشین بنویسم. چیزهایی در این روزها باعث شد اینجا بازنشرش کنم.

نمی‌خواهم این نوشته، کسی را یاد برنامه «سراب» یا برنامه‌های تلویزیونی بیاندازد که از غرب و مهاجرت طوری می‌گویند تا حاضر نشوید به چمدان‌تان نگاه کنید یا به گرفتن پاسپورت و دردسرهای ویزا برای یک سفر کوتاه حتی فکر کنید.

اما می‌خواهم از بعضی ایرانیانی بگویم که در اروپا دیده‌ام و شناخته‌ام. ایرانیانی که شاید بشود به چند دسته تقسیم‌شان کنید؛ مثلاً از دید نسل: ایرانیانی که در اروپا زندگی می‌کنند اغلب کسانی هستند که دست‌کم سی سال پیش به دلایلی از کشور خارج شده‌اند و زندگی در یک کشور اروپایی را انتخاب کرده‌اند.

کسانی که نظریه‌های جامعه‌شناسی چهل سال پیش را مثل بلبل حفظ‌اند و سر میز صبحانه و توی اتوبوس و وسط تفریح آخر هفته به خورد هر کسی می‌دهند که احساس کنند تازه از ایران آمده است.

آنها معمولاً می‌خواهند نشان‌تان بدهند آزادی یعنی چه؟ لذت واقعی چیست؟ زیبایی طبیعت چه مزه‌ای دارد؟

دوست دارند طوری به شما نگاه کنند که از دید خودشان مسلماً زیر سختی و محدودیت، چیزی از هنر و ادبیات و از آن مهم‌تر «زندگی» نمی‌دانید. با عقایدی که در همان سی چهل سال پیش یخ‌زده مانده و حالا شاید کمتر ایرانی در کوچه و خیابان‌های شهرهای مختلف ایران، به ذره‌ای از آنها اعتقاد داشته باشد.

این دسته نسل خاص که خودشان را خیلی زیاد روشنفکر می‌دانند از ابتدای آشنایی با شما شک ندارند که در حباب حجاب و کمبود اطلاعات، هیچ از مفاهیم ساده و راحت به قول خودشان «سوشال» و رفتار دموکراتیک نمی‌دانید. آنها وظیفه خودشان می‌دانند شما را آموزش دهند. باید این کار را بکنند تا البته به شما یادآوری کنند، چه‌قدر نمی‌دانید. سوال‌شان معمولاً این است که چه‌طور عکس شریعتی در ایران روی دیوار اتاق جوانان است؟ مگر می‌شود موسیقی غربی هم گوش کرد وقتی تلویزیون و رادیو پخش نمی‌کنند؟

آنها حتی در مورد این‌که غیر از پیکان چندین نوع ماشین دیگر تولید می‌شود، مشکوکند. ولی اعتماد به نفسی را كه منتقل می‌کنند در مورد این‌که آپ‌دیت شدن‌شان از اتفاق‌های سیاسی و اجتماعی ایران، رقیب ندارد؛ مثل تحلیل‌های‌شان.

بین‌شان گاهی نویسنده، طناز، شاعر و هنرمند هم پیدا می‌شود که دل‌خوشند به نام و نشان‌شان که ده‌ها سال پیش یا در اثر یک اتفاق به اوج محبوبیت رسیده یا تبدیل به خاطرات سیاه ‌و سفیدی شده‌اند که هیچ از آن نمانده است غیر از عکس و کتاب و فیلم. آنها یا افسرده‌اند یا خشمگین.
یا معتقدند الک‌شان را آویخته‌اند یا این‌که خلاقیت‌شان سوزانده شده است. دیگر سال‌هاست که تولیدی ندارند ولی باز هم خود را موظف می‌دانند كه هنرمند بودن و مدرن شدن را به هموطن تازه‌وارد‌شان آموزش دهند. نسخه زیاد می‌پیچند و معتقدند اگر جای فلانی بودند تا امروز چه‌قدر ترکانده بودند و اگر در موقیعت ایکس می‌ماندند حالا چه‌قدر خلق کرده بودند. به شکل ایزوله‌ای زندگی می‌کنند و هیچ دوست غیرایرانی ندارند.

نسل دیگر جوانانی هستند که از هفت ‌هشت سال پیش به اروپا می‌آیند. یا برای ادامه تحصیل یا با یک شانس و استفاده از «یک موقعیت ناب»؛ این موقعیت ناب را توضیح می‌دهم مفصل‌تر!

آنها که برای ادامه تحصیل می‌آیند البته از دانشگاه‌های معروف و خاص ایران، معمولاً بچه‌هاي فنی هستند. فعال و پرانرژی و آن‌قدر ایده دارند که جوهر طرح اختراع‌شان هنوز خشک نشده، می‌توانند بروند در یک کمپانی بزرگ تخصصی کار کنند. بلدند برخلاف بسیاری از اروپایی‌ها چند کار را با هم انجام دهند. ساکت‌اند و دلیلی برای سروصدا و جلب توجه نمی‌بینند.

قصد «نجات وطن» را ندارند و گاهی تا چیزی از آنها نپرسی صدای‌شان هم در جمع درنمی‌آید که مثلاً این بحث‌های اجتماعی و سیاسی از دید آنها کلاً بر باد است. بین‌شان دانشجوی پزشکی هم هست که باز هم سعی می‌کنند از جمع‌هایی با تصور و توهم «غریق نجات بودن برای کل ملت ایران» فاصله بگیرند. برای‌شان کار و به‌روز شدن از لحاظ علمی از همه مفاهیم مهمی که قرار است مخصوصاً نسل اولی‌ها به خوردشان بدهند، مهم‌تر است. برای همین تکلیف‌شان با جمع‌های ایرانی مشخص است.

اما آن "توضیح مفصل" مربوط به کسانی است که با بیزینس و دکان چیزهایی که طعم و مزه "حقوق ‌بشر و حقوق ‌آدم و حیوان و مرد و زن" دارد، حالش را می‌برند. آن‌قدر حال می‌کنند که بدون مدرک و درس و سابقه کار و هیچ مشقتی برای گرفتن ویزا می‌توانند بروند همان دانشگاهی که آن دانشجوی فنی در دانشکده بغلی‌اش برخی مواضعش صاف شده تا روی صندلی‌اش بنشیند.

هزینه تعریف یک خاطره از یک «سوال و جواب» معمولی در ایران می‌شود یک بورس تحصیلی برای کسی که خودش را خدای «مدیا» یا رسانه می‌داند.

در این کرور کرور مهاجران اخیر رسانه‌ای‌، کسانی هستند که حداکثر تجربه کاری‌شان ترجمه دو قلم جنس درباره مثلاً یک چه‌گوارای مونث غیر ایرانی یا چگونه صاف بایستیم بوده، اما حالا با سخنرانی و کنفرانس اسمشان روی در و دیوار می‌رود و ملت نسبتاً ساده غربی هم باور می‌کنند که باید یک دوره دانشگاهی را به آنها اختصاص داد تا این همه تجربه و تلخی و ناکامی را در روزنامه‌نگاری و خاطرات بازجویی و «فعالیت‌های خیرخواهانه برای نجات بشریت» منتقل کنند.

آنها که روزی به در و دیوار خانه‌ و اتاق‌شان در ایران کمتر از کپی کارهای «جکسون پولاک» نمی‌زدند این‌طرف فقط دف و سه‌تار از دیوار آویزان می‌کنند. در خانه وطنی در ميهمانی و حتی جمع دوستانه کمتر از شاتوبریان سرو نمی‌شد اما حالا در اروپا قورمه‌سبزی و آبگوشت با سنگگ حرف اول ميهمانی‌شان را می‌زند.

می‌خواهند همه عناصر استثنایی فرهنگی را که تا وقتی در کشورشان بودند، نفی می‌شد به اروپایی‌ها تفهیم کنند. باید از موسیقی ایرانی و تفاوت واژه فارسی و پرشین هرچه می‌دانند، ابراز کنند. ناگهان می‌شوند کسانی که در فرهنگ ایرانی غرق‌اند ولی قدرشان دانسته نشده و با سخت‌گیری‌ و مشکلاتی که برایشان پیش آمده، تن به غربت داده‌اند. همین نسل ویژه با این خلقیات حاضر نیستند بعد از سه چهار ماه تحمل این درد سنگین غربت، پا تا نزدیکی‌های مرز پر گوهر بگذارند.

غربت‌نشینی هم خوش‌طعم هست و هم برای آن بخش بیزینس باید دردآور باشد. دوست غیر ایرانی اگر دارند معمولاً در جهت پیشبرد همین پیشه است. دوست ایرانی‌شان هم معمولاً از همان نسلی است که می‌‌توانند با آنها در مورد سختی‌ها و مشکلات فسیل شده ذهنی، همدردی کنند.

ایرانی‌ها چندین دسته‌اند. به‌خصوص خارج از ایران؛ احتمالاً در این دسته‌ها می‌توانید چند نفری را پیدا کنید که به راه دیگری می‌روند. در تنهایی مشغول کار و حرفه خودشان هستند؛ سرگرم کارهایی که در فضای غیر ایرانی می‌گذرد. زبان کشور میزبان را در حد زبان مادری می‌دانند. کاری به تحولات و اتفاقات و حاشیه‌های ایرانی بودن ندارند و معمولاً از ایرانیان موفق آنجا هم هستند.

کسانی هم هستند که با تجربه چند وقت زندگی بین ایرانیان اروپایی، آخرش ایران را ترجیح می‌دهند و برمی‌گردند. آنها تکلیف و هدف مشخصی دارند و برخلاف دیدگاه برخی که موقعیت و پیشرفت را در خارج‌نشینی می‌دانند، درنهایت تن به هر مشکل ‌در پیش‌رویی را می‌دهند و برمی‌گردند. شاید کاری هم گیرشان نیاید ولی فضای غیر مهاجرتی را نسبت به زندگی بین انواع نسل‌های ایرانی خارج‌نشین، بهتر می‌دانند.

آن‌قدر این دسته‌ها زیادند که می‌توانید از هر زاویه تقسیم‌اش کنید. اما شاید تهش یاد ماجرای «سراب» بیفتید. شاید هم نه! فقط تصمیم بگیرید اگر مهاجرت کردید تقریباً بدانید چه کسانی را اطرافتان خواهید دید.

شاید همین نسل‌شناسی ساده تک واحدی کمی کمک کند تا بدانید به آن چمدان گوشه کمد، چطور نگاه کنید؛ یعنی چطور دقت کنید که نزدیک به کدام‌یک از این دسته‌بندی‌ها بهتر است چمدان‌تان باز شود.

Comments (4)

anar:

به نظر من خیلی خوب دسته بندی کرده بودی.

فریاد:

دید و تحلیل شما از دیگر انسانها حال آدم را بهم می زند.چگونه به خود اجازه می دهید تنها به دیدن تعدادی از سیل مهاجران آنها را اینگونه نقد کنید. خود شما کجا هستید؟

دوست عزيز. نوشته شما در بر گيرنده قسمتي از مهاجرين مي شود و نه همه آنها و نه زمان حال.
بسياري از ايراني ها امروزه يا از طريق سفر به ايران و يا رواج اينترنت از اين محدوده ترسيمي شما خارج شده اند
....
آزاده: به همین دلیل من هم اشاره کرده ام که اینها دیده های من هست و دسته بندی از دید خودم.

درود!

من در مطلبی کوتاه به شماها نسل خودم اشاره کردم که رفته‌اید و چه حیف ولی باید بگویم یک امتیاز دارد و این‌که نگاه فسیل‌شده‌گان را عوض خواهید کرد و با خواندن این مطلب‌تان به یاد مطلب خودم افتادم در آخرین پُست بلاگ‌ام!

شاد زی

Post a comment

(If you haven't left a comment here before, you may need to be approved by the site owner before your comment will appear. Until then, it won't appear on the entry. Thanks for waiting.)

فهرست

نوشته قبلی ....

نوشته بعدی خانه

صفحه اول | بایگانی