ظاهراً در یک دورههایی مردم بعضی جاها نسبت به جامعۀشان بیتفاوت و بیگانه شدهاند؛ سرگذشت و سرنوشت نمونههای قدیمیاش در افسانهها آمده، داستان قومهایی که از روزگارشان غافل ماندند و سرگرم اینوآن شدند تا عذابی از آسمان فرود آمد و مردمان بازیگوش را چنان بلعید که از آنها و سرزمین و روزگارشان جز افسانهای باقی نماند.
در روزگار ما «موری لوین»، حالِ مردم ِ اینجور جاها را با مفهومی به نام «بیگانگی اجتماعی» توضیح دادهاست. (در جایی برای نمونه، رفتار بخشی از کارگران آمریکایی را در دوره تاریخی خاصی بررسی کرده و مثال زده.)
او «بیگانگی سیاسی و اجتماعی» را حالتی میداند که بر اساس آن، فرد خود را به عنوان بخشی از روند سیاسی- اجتماعی جامعه نمیداند و معتقد است رأی او و شرکت او در امور اجتماعی، موجب تغییری نمیشود. لوین معتقد است، بیگانگی سیاسی-اجتماعی میتواند در احساس بیقدرتی، بیمعنی بودن، بیهنجاری و احساس بیزاری و تنفر بروز کند.
در احساسِ بیقدرتی، فردْ کنشِ سیاسی- اجتماعی خود را در تعیین مسیر وقایع، بی تأثیر میداند. این احساس ناشی از این عقیده است که جامعه، نه توسط مردم و رأیدهندگان، بلکه توسط اقلیت با نفوذ و قدرتمندی که برخلاف نتیجه انتخابات، در موضع اداره جامعه باقی ماندهاند، کنترل میشود. احساس بیمعناییِ سیاسی، ممکن است به دو دلیل در فرد بروز کند:
نخست اینکه، فرد به علت نبودنِ تفاوت حقیقی میان کاندیداها، مشارکت اجتماعی و سیاسی را (مثل شرکت در انتخابات)، بیمعنا تصور کند و دیگر اینکه به دلیل نبود ِ اطلاعات لازم، گرفتن تصمیم عاقلانه را ناممکن بداند.*
شاید همانطور که گاهی اوقات آدمها دچار از خودبیزاری میشوند، جامعه هم دچار نوعی بیگانگی میشود که به صورت از خودبیزاری، بیتفاوتی یا آشوب و شورش خودش را نشان میدهد؛ هر چند نشانههایی که در مقالۀ لوین آمده، بسیار شبیه اتفاقهایی است که بیشتر در کشورهای دیکتاتوری میبینیم، اما به نظرم سبک زندگی امروز و شیوهای که دولتها و گردانندگان اقتصاد در کشورهای پیشرفته هم در پیش گرفتهاند، کمکم عوارض جانبی مشابهی را در قالب جنبشهای مدرن، بروز میدهد.
* از مقاله بیگانگی؛ مانعی برای مشارکت و توسعۀ ملی: بررسی رابطۀ میان بیگانگی و مشارکت اجتماعی و سیاسی