« July 2010 | Main | February 2011 »

بایگانی August 2010

August 6, 2010

آن ۱۷ نفر

اسم یکی از خیابان‌های تهران به نام کسی است که به دلیل اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی با اعتصاب غذا، مرد.
از بابی سانـدْز در آن سال‌ها در مطبوعات ایران به عنوان فعال سیاسی شجاعی یاد می‌شد که ۶۶ روز لب به غذا نزد تا به خواسته‌اش در زندان برسد.

او یکی از اعضای ارتش جمهوری‌خواه ایرلند بود که تلاش می‌کردند ارتش بریتانیا از شمال ایرلند خارج شود. او به دلیل داشتن اسلحه، حکم ۱۴ سال حبس را گرفت. خواسته این مبارز ۲۷ ساله، این بود که با او به عنوان یک زندانی سیاسی برخورد شود.

اما دولت انگلستان او را به عنوان یک زندانی جنایی می‌شناخت و برای اینکه به حزب جمهوری‌خواه مشروعیت سیاسی و اجازه فعالیت بیشتر ندهد، این خواسته سانـدْز را نمی‌پذیرفت. او گفته بود در صورتی به اعتصاب‌اش پایان می‌دهد که از جمله لباس زندانیان جنایی را نپوشد، کار اجباری نکند، حق ملاقات هفتگی و داشتن نامه، مطالعه و آموزش و ... داشته باشد؛ اینها خواسته‌هایی بود که او برای زندانیان سیاسی طلب می‌کرد.

برخی منتقدین، او را متعلق به گروهی از ارتش جمهوری‌خواه می‌دانند که به مبارزه مسلحانه باور داشتند؛ از این دید، گروه دیگر معتقد به مبارزه سیاسی بودند.
مرگ بابی بعد از ۶۶ روز اعتصاب غذا، ضربه بزرگی به دولت انگستان و نخست‌وزیر وقت، مارگرت تاچر زد.

همین بود که رسانه‌های ایران از او به عنوان شهید نام بردند و خیابانی که سفارت انگلستان در آن قرار داشت (خیابان چرچیل) به نامش ثبت شد. روزنامه‌ها از شورش در خیابان‌های بلفاست نوشتند و زندانیان دیگری که در کنار سانـدْز اعتصاب غذا را شروع کردند. آنها از موج آزادی‌خواهی که با مرگ سانـدْز در جهان شکل گرفت، نوشتند و دولت بریتانیا و شخص مارگارت تاچر را
محکوم کردند که خواسته مشروع زندانیان سیاسی را نپذیرفته است.

نخست‌وزیر تاچر در پاسخ به پرسشی در مجلس عوام انگلیس در ۵ مه ۱۹۸۱ گفت:
«آقای ساندز یک "مجرم جانی" بود. او انتخاب کرد زندگی‌اش را تمام کند. این انتخابی بود که سازمان او، اجازه انجام‌اش را به بسیاری از قربانیانش نداد.»


بخشی از صحنه گفت‌وگوی ساندز و کشیش درباره اعتصاب غذا در زندان

در فیلم "گرسنگی" که شش هفته آخر زندگی ساندز را نشان می‌دهد، در صحنه طولانی و معروفِ گفت‌وگوی او با کشیش در زندان، یکی از تکان دهنده‌ترین دیالوگ‌هایش را می‌بینید؛ سانـدْز با اعتقادی راسخ، از خواسته، هدف و دیدگاه‌اش درباره وضعیت زندانیان سیاسی حرف می‌زند و کشیش می‌خواهد او را در مورد انتخاب نادرست اعتصاب غذا برای رسیدن به خواسته‌هایش، گیر بیاندازد و مدام تاکید می‌کند نتیجه این روش، فقط مرگ و خودکشی است.
سانـدْز اما از لذتی می‌گوید که در آخرین لحظات زندگی‌اش خواهد چشید؛ دیدن ترس در چشمان کسانی که مرگ او را راهی برای رسیدن به پیروزی‌اش می‌بینند.

کشیش وقتی می‌فهمد او در انتخاب و قدم‌اش اینقدر راسخ است، می‌گوید: « فکر نمی‌کنم دیگه ببینمت بابی...».

گفت‌وگوی کامل ساندز و کشیش

بایگانی August 2010

نوشته‌های August 2010

July 2010

February 2011

صفحه اول|بایگانی