« February 2010 | Main | April 2010 »

بایگانی March 2010

March 9, 2010

زندگی عمومی

- اولین روزهای سال ۲۰۰۱ یک آمریکایی تصمیم گرفت، پروژه‌ای را شروع کند که ایده‌اش را از فیلم « ترومن شو» گرفته بود.
جاش هریس می‌خواست در آستانه ۴۰ سالگی کاری کند که معتقد بود روزگاری در دنیای واقعی با آن روبه‌رو خواهیم شد.

او همراه با دوستش در گوشه‌گوشه خانه و تک‌تک اتاق‌ها و ... ده‌ها دوربین ومیکروفن کار گذاشت که خصوصی‌ترین جریانات زندگی‌شان را ضبط می‌کرد و مستقیم روی وب می‌برد. هر کسی می‌توانست روی سایت آنها برود و لحظات زندگی یک زن و مرد را تماشا کند و در چت‌روم از آنها سوال بپرسد یا پیشنهادی بدهد.

پروژه We live in public با استقبال بی‌نظیری روبه‌رو شد. مشتریان‌اش کسانی بودند که به دیدن عادی‌ترین یا خصوصی‌ترین فعالیت‌های این زن و مرد معتاد شدند. آنها دوست داشتند چیزهایی را ببینند که خودشان حاضر نبودند حتی جلوی یک جفت چشم دیگر، انجام دهند.

جاش هریس، به اندی‌وارهول وب، معروف شده بود. سهام شرکت‌اش به شدت بالا رفت و در دوره شکوفایی شرکت‌های دات‌کام روز به روز به ثروت‌اش افزوده شد.
عکس این زوج که زندگی خصوصی‌شان را روی اینترنت در دسترس همه گذاشته بودند، روی جلد مجله‌ها رفت. همه در موردشان نوشتند و به میزان شهرت و جسارت‌شان روزبه‌رو اضافه شد.

جاش هریس، معتقد بود این عاقبت همه ماست. ما در نهایت برده‌هایی خواهیم شد که اربابان اینترنتی بر ما حکومت خواهند کرد. او اعتقاد داشت، روزگاری می‌رسد که به خاطر اینترنت، هیچ فضای امن و خصوصی وجود نخواهد داشت که ما برای خودمان زندگی کنیم. آقای هریس، ۸۰ میلیون دلار از کارهای اینترنتی‌اش به دست آورد؛ در روزگاری که اینترنت با تماس تلفنی (dial-up) در دسترس بود.

WeLiveInPublic

در همین روزهای اوج، همه چیز تمام شد. تانیا تنها دختری که جاش با او وارد رابطه شده بود و موقع پذیرفتن این ایده گفته بود « چقدر باحال!» ناگهان متوجه شد این موضوع اتفاقا وحشتناک است.
او کم‌کم از اینکه روابط خصوصی‌شان جلوی ده‌ها دوربین شکل بگیرد، سرباز زد. تانیا معتقد بود آنها جلوی دوربین نمی‌توانند واقعا خودشان باشند و از این بازی خسته شد.

تانیا در مورد دعوایشان جلوی این همه دوربین که ملت شاهدش بودند، گفت: « اگر جلوی چشم دیگران دعوا کنی، موضوع دیگر کوتاه آمدن و تمام کردن بحث نیست. ماجرا، کم نیاوردن است.»

تانیا بالاخره بعد از یک مشاجره طولانی از جاش جدا شد. سرمایه جاش سقوط کرد. حباب شرکت‌های دات‌کام ترکید. بینندگان اینترنتی جاش، او را ترک می‌کردند، شاید چون برایشان دیدن رابطه یک زن و مرد جذاب‌تر بود تا مردی که شکست‌خورده و ناامید به نظر می‌رسد و فقط در خانه قدم می‌زد یا با افسردگی دست‌وپنجه نرم می‌کرد.

جاش در نهایت سراغ کشاورزی رفت، وب‌سایتش را فروخت و دست از فعالیت‌های اینترنتی برداشت.
جاش از زمانی که ایده زندگی شفاف در برابر چشم مردم را عملی کرد، از زندگی راحت خودش فاصله گرفت.
او هنرمند محبوبی بود. پیش از این پروژه هم چندین کار عجیب انجام داده بود. اما خودش می‌گوید: « شیرها و ببرها هم در جنگل پادشاهی می‌کنند تا زمانی که به باغ‌وحش برده ‌شوند.»

او اعتقاد داشت؛ زندگی مردم باید وارد وب شود و آدم‌ها مجبورند، در اینترنت هم زنده باشند. جاش هریس، پیش‌بینی کرد اینترنت به سکویی برای همه رسانه‌ها تبدیل می‌شود و محتوایش توسط خود مردم و کاربرانی تولید خواهد شد، که قبلا به آنها «مخاطب» گفته می‌شد.

اما خودش درست زمانی دست از عملی‌کردن این ایده برداشت که از زیر میکروسکوپ بودن خسته شد. رو به سفر به هند و اتیوپی آورد و برای ادامه زندگی‌اش به کاشتن سیب پرداخت.

- مدت‌هاست نمی‌توانم آدم‌ها را با آنچه می‌نویسند یا نشان می‌دهند، یکی بدانم. سال‌هاست، اینترنت کمک‌ام کرده، بدانم در بیشتر مواقع نوشته‌های یک وبلاگ می‌تواند چیزی باشد که نویسنده‌اش دوست دارد شکلش بشود یا آنطور به نظر بیاید.

فضای عمومی و خصوصی باعث می‌شود، معمولا از خودمان دور شویم. می‌دانیم که نیستیم یا نمی‌توانیم ولی ترجیح می‌دهیم چیزی باشیم که در گوگل‌ریدر، فیس‌بوک یا وبلاگ‌مان به روز می‌کنیم.

شاید روزی برسد که خسته شویم و سراغ مزرعه سیب‌مان برویم... احتمالا آن روز دیگر زمان‌اش رسیده که بپذیریم، فعال اجتماعی، سیاسی، روشنفکر یا نویسنده و ادیب و هنرمندی نیستیم که سعی می‌کنیم، نمایش دهیم.

وقتی هیچ چشمی برای نظاره کردن فضای چند وجبی خودمان نباشد، شاید ترجیح دهیم، بیل بزنیم و سیب برداشت کنیم.


- فیلمی در مورد جاش هریس

March 31, 2010

ساحره ‌سوزان

زنی یونانی قرن‌ها پیش به عنوان یک فیلسوف، ستاره‌شناس و ریاضی‌دان در شهر اسکندریه تدریس می‌کرد. پایگاه او کتابخانه و دانشگاه بزرگ و معروف اسکندریه بود. در برخی نقاشی‌ها کلاس‌های پررونق‌اش دیده می‌شود که پر ازمردان دانشجویی است با ملیت‌های مختلف.

هیپاتیا، علاوه بر علوم مختلف، از پدرش که استاد دانشگاه اسکندریه در قرن چهارم میلادی بود، سخنوری و خطابه را هم آموخته بود. سفرهای زیادی کرد، خواند و نوشت، اختراع کرد، در جبر و هندسه مسائل جدیدی را مطرح کرد، مدرس شاگردانی شد که بعدها مناصب بزرگی در اداره کشور به دست آوردند... و هیچ‌وقت ازدواج نکرد.

Pythagoras
تصویر خیالی هیپاتیا اثر رافائل



شاید همه اینها باعث شد کلیسا در آن زمان او را ساحره بداند و به جرم جادوگری و ف.ح.شا، نابودش کنند.
در مورد روش کشتن او، نحوه سنگسار، سوزاندن‌ و قتل و چرخاندن‌اش در شهر روایت‌های تاریخی مختلفی وجود دارد.
آن زمان، یک زن به دلیل دانش عمیق، به خاطر داشتن شاگردان فراوان از سراسر دنیا، به علت نظریات مختلف‌‌اش در مورد ستارگان و گردش زمین به دور خورشید که بر خلاف نظر کلیسا بود و تلاش برای زدودن خرافات از ذهن مردم، به اتهام جادوگری به مرگ محکوم شد.

در برخی روایت‌های تاریخی این جملات از روحانیان مسیحیت، آمده است: « زن‌ها باید در همه شرايط ساکت و فرمانبردار باشند و با حجاب و پوشش در جامعه حاضر شوند». آنها اعلام می‌کنند « هیچ زنی بین حواریون نبوده و آنها نمی‌توانند به یک زن اجازه دهند که به مردان بالغ، خواندن و نوشتن یاد دهد.»

آنها می‌گویند این‌ها کلماتی است از طرف خدا و از کتاب‌های مقدس مستقیم استخراج کرده‌اند و در مقابل، زن‌ها باید با نجابت و حیا رفتار کنند.

مورخان می‌گویند مردم، این کلام مذهبی را به راحتی پذیرفتند و برای کشتن هیپاتیا، زنی که « هنرش فقط سحر مردان و گناه فراوان بود»، همکاری کردند.

بایگانی March 2010

نوشته‌های March 2010

February 2010

April 2010

صفحه اول|بایگانی