خشونتی که خشونت میآورد
جیمز بلجر کودک دو سال و نیمه بریتانیایی، در سال ١٩٩٣ در یک مرکز خرید (در شهر بوتل در این کشور) دزدیده شد و جسد مثلهشدهاش در نزدیکی ریل قطار دو روز بعد پیدا شد.
قاتلان این کودک، دو پسربچه ده ساله بودند که آن روز در همان مرکز خرید، طبق معمول در حال دلهدزدی از مغازههای مختلف بودند.
این دو پسر بچه که محصول خشونت در خانواده و بیمهری پدرو مادر بودند، قصد داشتند با ربودن یک کودک در خیابانی شلوغ او را جلوی ماشینی بیاندازند تا یک تصادف بزرگ شکل بگیرد و بدون دانستن عمق ماجرا، تفریح کنند.
جان و رابرت، کمسنترین قاتلان و زندانیان تاریخ بریتانیا بودند و طبق رای دادگاه به اتهام دزدی و قتل یک کودک به زندان محکوم شدند که فقط در صورت عفو ملکه و تحتنظر بودن در سالهای آینده ( دستکم هشتسال) حکم آزادی آنها صادرمیشد.
کمی بعد یک قاضی دیگر با این رای مخالفت و اعلام کرد حداقل زمان زندانی این دو قاتل کودک باید ده سال باشد. با این حساب جان و رابرت که در ده سالگی به زندان رفتند، در بیست سالگی میتوانستند از زندان آزاد شوند.
زمانی که قرار است آنها از زندان آزاد شوند و همچنان فعالیتهایشان زیر نظر پلیس باشد، سردبیران روزنامه "سان" طوماری با امضای سیصدهزار نفر جمع کردند تا دادگاه در حکم آزادی این دو قاتل تجدیدنظر کند. با این شرایط دادگاه هشتسال دیگر به مدت زندانی بودن این دو محکوم اضافه کرد.
Venables and Thompson at the time of their arrest
اما در نهایت دادگاه استیناف انگلیس اعلام کرد که این مدت زندان برای افراد زیر هجده سال پدیده نادری بوده و رای نهایی بر این شد که این مدت اصلا قانونی نیست و قاضی این پرونده باید بازخواست شود.
جان و روبرت بالاخره در سال ٢٠٠١ آزاد شدند. فضای جامعه انگلیس این دو موجود را نمیپذیرفت. مردم به عنوان هیولا و شیطان از آنها یاد میکردند. دادگاه هم با این فضا تصمیم گرفت آنها را با نام و نشان مستعار و در یک شهر تازه با زندگی جدیدی آشنا کند؛ در زندگی جدید آنها اینترنت معنایی نداشت و از تکنولوژی و حتی منوهای رنگارنگ رستورانها سر در نمیآوردند.
روزنامه محلی منچستر درباره محل زندگی آنها اظهار نظرهایی کرد و مردم را دوباره تحریک کرد تا انتقام کودک مقتول را از قاتلانش بگیرند. اما دادگاه این روزنامه را ١٢٠ هزار پوند جریمه کرد.
گاردین اما اعلام کرد این پسرها پایه A را برای ورود به اجتماع گذراندهاند و به خانواده مقتول اعلام شده که یکی از آنها از نظر روانی مشکلی نداشته و دیگری باید تا حدی مراقبت شود ولی جامعه را تهدید نخواهد کرد.
مردم آنقدر به دادگاه و پلیس فشار آوردند تا هویت و محل زندگی آنها را فاش کنند، که در نهایت اعلام شد آنها در بریتانیا زندگی نمیکنند و به استرالیا مهاجرت کردهاند.
در فیلم Boy A سوژه مورد نظر کارگردان( جان کراولی) - که از روی کتابی به همین نام فیلماش را ساخته- همین دو پسر بچه هستند.
او به موضوع تاثیر شرایط اجتماعی بر فردی خاطی پرداخته؛ در جامعهای که یک نفر پیدا میشود قاتلی را که در دهسالگی یک انسان را کشته، برای زندگی در جامعه آماده کند.
او این پسر جوان را با زندگی جدید و مدرن آشنا میکند ولی آرامآرام همان جامعه، پسر را به سمت واکنشهای خشن و از خودبیزاری میکشاند.
جامعهای که توان قاتل و هیولا ساختن از دو کودک ده ساله را دارد و در نهایت هم از آنها همانی را میسازد که در ظاهر خودش نمیخواهد.
در این جامعه پسر جوان ِ تازه از زندان آمده، به دلیل نجات یک دختربچه در یک تصادف رانندگی، آنقدر تشویق میشود که به عرش میرسد ولی همین جامعه او را به دلیل گذشتهای که به گفته خودش در آن سن معنی آدمکشی را نمیدانسته، به حد جنون و خودکشی میرساند.