« September 2009 | Main | December 2009 »

بایگانی October 2009

October 12, 2009

خشونتی که خشونت می‌آورد

جیمز بلجر کودک دو سال و نیمه‌ بریتانیایی، در سال ١٩٩٣ در یک مرکز خرید (در شهر بوتل در این کشور) دزدیده شد و جسد مثله‌شده‌اش در نزدیکی ریل قطار دو روز بعد پیدا شد.
قاتلان این کودک، دو پسربچه ده ساله بودند که آن روز در همان مرکز خرید، طبق معمول در حال دله‌دزدی از مغازه‌های مختلف بودند.
این دو پسر بچه که محصول خشونت در خانواده و بی‌مهری پدرو مادر بودند، قصد داشتند با ربودن یک کودک در خیابانی شلوغ او را جلوی ماشینی بیاندازند تا یک تصادف بزرگ شکل بگیرد و بدون دانستن عمق ماجرا، تفریح کنند.

جان و رابرت، کم‌سن‌ترین قاتلان و زندانیان تاریخ بریتانیا بودند و طبق رای دادگاه به اتهام دزدی و قتل یک کودک به زندان محکوم شدند که فقط در صورت عفو ملکه و تحت‌نظر بودن در سال‌های آینده ( دست‌کم هشت‌سال) حکم آزادی آنها صادرمی‌شد.

کمی بعد یک قاضی دیگر با این رای مخالفت و اعلام کرد حداقل زمان زندانی این دو قاتل کودک باید ده سال باشد. با این حساب جان و رابرت که در ده سالگی به زندان رفتند، در بیست سالگی می‌توانستند از زندان آزاد شوند.

زمانی که قرار است آنها از زندان آزاد شوند و همچنان فعالیت‌هایشان زیر نظر پلیس باشد، سردبیران روزنامه "سان" طوماری با امضای سیصدهزار نفر جمع کردند تا دادگاه در حکم آزادی این دو قاتل تجدیدنظر کند. با این شرایط دادگاه هشت‌سال دیگر به مدت زندانی بودن این دو محکوم اضافه کرد.

ThompsonVenables
Venables and Thompson at the time of their arrest


اما در نهایت دادگاه استیناف انگلیس اعلام کرد که این مدت زندان برای افراد زیر هجده سال پدیده نادری بوده و رای نهایی بر این شد که این مدت اصلا قانونی نیست و قاضی این پرونده باید بازخواست شود.

جان و روبرت بالاخره در سال ٢٠٠١ آزاد شدند. فضای جامعه انگلیس این دو موجود را نمی‌پذیرفت. مردم به عنوان هیولا و شیطان از آنها یاد می‌کردند. دادگاه هم با این فضا تصمیم گرفت آنها را با نام و نشان مستعار و در یک شهر تازه با زندگی جدیدی آشنا کند؛ در زندگی جدید آنها اینترنت معنایی نداشت و از تکنولوژی و حتی منوهای رنگارنگ رستوران‌ها سر در نمی‌آوردند.

روزنامه محلی منچستر درباره محل زندگی آنها اظهار نظرهایی کرد و مردم را دوباره تحریک کرد تا انتقام کودک مقتول را از قاتلانش بگیرند. اما دادگاه این روزنامه را ١٢٠ هزار پوند جریمه کرد.

گاردین اما اعلام کرد این پسرها پایه A را برای ورود به اجتماع گذرانده‌اند و به خانواده مقتول اعلام شده که یکی از آنها از نظر روانی مشکلی نداشته‌ و دیگری باید تا حدی مراقبت شود ولی جامعه را تهدید نخواهد کرد.
مردم آنقدر به دادگاه و پلیس فشار آوردند تا هویت و محل زندگی آنها را فاش کنند، که در نهایت اعلام شد آنها در بریتانیا زندگی نمی‌کنند و به استرالیا مهاجرت کرده‌اند.

در فیلم Boy A سوژه‌ مورد نظر کارگردان( جان کراولی) - که از روی کتابی به همین نام فیلم‌اش را ساخته- همین دو پسر بچه هستند.

او به موضوع تاثیر شرایط اجتماعی بر فردی خاطی پرداخته؛ در جامعه‌ای که یک نفر پیدا می‌شود قاتلی را که در ده‌سالگی یک انسان را کشته، برای زندگی در جامعه آماده کند.

او این پسر جوان را با زندگی جدید و مدرن آشنا می‌کند ولی آرام‌آرام همان جامعه، پسر را به سمت واکنش‌های خشن و از خودبیزاری می‌کشاند.
جامعه‌ای که توان قاتل و هیولا ساختن از دو کودک ده ساله را دارد و در نهایت هم از آنها همانی را می‌سازد که در ظاهر خودش نمی‌خواهد.

در این جامعه پسر جوان ِ تازه از زندان آمده، به دلیل نجات یک دختربچه در یک تصادف رانندگی، آنقدر تشویق می‌شود که به عرش می‌رسد ولی همین جامعه او را به دلیل گذشته‌ای که به گفته خودش در آن سن معنی آدم‌کشی را نمی‌دانسته، به حد جنون و خودکشی می‌رساند.

October 15, 2009

تا مرگ، بنزین می‌نوشم

١٥سال پیش یک پلیس کانادایی، ویدئویی منتشر کرد که نشان می‌داد شش کودک از قوم Innu در منطقه لابرادور در کانادا با " تنفس بنزین" قصد خودکشی دارند.

مطالعات مختلف بعد از این ماجرا نشان داد میزان خودکشی در این منطقه دوازده برابر خودکشی در کل کاناداست.
مدتی بعد شبکه سی‌بی‌سی کانادا (CBC)، مستندی را درباره همین بچه‌ها پخش کرد که در کیسه‌های پلاستیکی بنزین می‌ریختند و سرشان را داخل کیسه می‌کردند و ساعت‌ها نفس می‌کشیدند.
در این مستند گفته شد، دست‌کم ٥٠ تن از این بچه‌ها که بعضی تقریبا پنج‌ساله هستند، با این روش به جای درس و تفریح، روزگار می‌گذرانند. یکی از این بچه‌های یازده‌ ساله به خاطر همین کار، تصادفی دچار آتش‌سوزی شد و مُرد.

در این گزارش، بچه‌ها که بعد از بوییدن بنزین انگار مست و نشئه می‌شدند اعلام کردند تا زمانی که والدین‌شان به دائم‌الخمری ادامه دهند، دست از بوکردن معتادانه بنزین برنخواهند داشت؛ بو کردن بنزین، سرگیجه، سبکی و بی‌حالی می‌آورد. ادامه این روش، می‌تواند انسان‌ها را معتاد کند. در بعضی کلینیک‌ها بخشی برای ترک این نوع اعتیاد وجود دارد.

فیلم آن پلیس و این گزارش، آنقدر تکان‌دهنده بود که اعلام شد بخشی از مردم کانادا به دولت اعتراض کردند تا به وضعیت نابسامان آن منطقه و شرایط تحصیل و کار بچه‌ها و خانواده‌‌ها در آن استان رسیدگی شود. بعد از مدتی دولت فدرال و دولت‌های استانی موفق شدند تغییراتی در منطقه به وجود آورند و مردم این طایفه را به جایی پانزده کیلومتر دورتر، منتقل کنند و به مسائل آموزشی و بهداشتی مردم آن بخش بیشتر توجه کنند.




چند روز پیش، در بعضی سایت‌های خبری و ویدئویی فارسی، گزارشی منتشر شد، درباره کودک ٦ساله‌ای در آستانه اشرفیه در استان گیلان که بنزین می‌نوشد. تلویزیون ایران این گزارش را پخش کرد. چند سایت خبری هم تیتر زدند: « کودک دوگانه سوز شمالی».

پدر و مادر این بچه ادعا می‌کنند، او این کار را از ٤ سالگی شروع کرده و پزشک گفته این کار بچه مشکل جسمی برای او ایجاد نخواهد کرد. در مورد پزشکی که از عوارض این کار، رسوب سرب و خطرات تنها تماس با بنزین بگوید، چیزی در این گزارش نمی‌بینیم.
بخش بی‌توجهی والدین و برداشت همسایه و فامیل در مورد موضوع که به عنوان پدیده‌ای جذاب به این ماجرا نگاه می‌کنند، به کنار.

گزارشگر خودش با بطری بنزین به دیدار این بچه می‌رود و ابتدای گزارش هم می‌گوید کودک فکر کرده از شرکت نفت آمده‌ایم و از دست ما فرار کرده و بعد به شرایط سهمیه‌بندی بنزین و سختی به دست آوردن بنزین اشاره می‌کند.
گزارش پر است از شوق و ذوق در مورد شیرین‌کاری یک کودک. صدا و ادا و جملات این خانم جوان گزارشگر از این کشف، پر از سرخوشی است.

به گفته پزشکان، نوشیدن بنزین عوارض مشخصی شبیه بوکردن آن ندارد و حالات‌اش گاهی شبیه مسمومیت است؛ تهوع، سرگیجه، سردرد و ...
نوشیدن بنزین شُش یا ریه را به مرور نابود می‌کند که در پزشکی Pneumonitis نامیده می‌شود. برای تخلیه معده کسی که بنزین نوشیده، تاکید شده که به متخصص مراجعه شود، چون موقع بالاآوردن، ریه‌ها به شدت آسیب می‌بیند. از آنجایی که جذب گوارشی بنزین کم است، مشکل وقتی پیش می‌آید که فرد بالا بیاورد. هنگام استفراغ مقداری از بنزین به ریه‌ها نشت می‌کند یا به اصطلاح " آسپیره" شده و عارضه‌ " پنومونی شیمیایی"( مسمویت حاد) شکل می‌گیرد که باعث التهاب ریه شده و مشکلات جدی به وجود می‌آورد.

در این مورد با یک پزشک متخصص کودکان در فرانسه صحبت کردم. او مسمومیت با بنزین را فقط در ایران دیده بود، آن‌هم در بیمارستان لقمان:« بچه‌ای را آورده بودند که بعد از آشامیدن چند جرعه بنزین، استفراغ کرده و تازه مشکل‌اش بعد از استفراغ شروع شد و ریه‌هایش به شدت آسیب دیده بود.»

این خانم پزشک بعد از دیدن گزارش تلویزیون ایران منقلب و ناراحت گفت:« مسمومیت مزمن بنزین در حالت مزمن مثل همه هیدروکربن‌ها عارضه شدید عصبی و خونی خواهد داشت. اگر پسربچه به نوشیدن بنزین ادامه دهد، با همان مقدار کمی که جذب می‌شود و حتی اندازه‌ کمی که توسط بوی بنزین استنشاق می‌کند به تدریج می‌میرد.»

من فکر می‌کنم اگر این خانم گزارشگر و تیم او آگاه بودند که بوییدن و نوشیدن بنزین یک اعتیاد خطرناک است، با زاویه دید شاد و مفرح گزارش تهیه نمی‌کردند.
اگر این خانم در مورد کارش آموزش مناسبی دیده بود، حتی لازم نبود، با کمی تحقیق متوجه شود، در گوشه‌ای از این دنیا یک "گزارش تلویزیونی" توانسته سیاست یک کشور را درباره کودکانی که بوکردن بنزین وسیله اعتراض‌شان به شرایط زندگی بوده، تا حد زیادی تغییر دهد.
کافی بود به جای تصاویر تشویقی برای کودکی که از موتور مهمانان، بنزین می‌دزدد تا خودش را بسازد، صحبت‌های یک پزشک یا یک روانشناس را هم گوشه‌ای از این برنامه می‌آورد تا حتی یک نفر از بینندگان‌اش، برای امتحان این کار وسوسه نشود.

اینطوری شاید بعضی از همسایه‌ها و همشهریان آن کودک، به جای اینکه حس کنند برنامه "دیدنی‌ها" می‌بینند، بطری ِ بنزین به دست، جلوی خانه‌شان صف نمی‌کشیدند و به فکر حل معضل می‌افتادند.

شاید اینطوری خانم گزارشگر، گزارش‌اش را با این نگرانی تمام نمی‌کرد که « حالا تکلیف این بچه با وجود سهمیه‌بندی بنزین چه می‌شود؟»

بیا یک لیوان دیگه بنزین بخور
درباره نوجوانان هندی معتاد به استنشاق بنزین

Continue reading "تا مرگ، بنزین می‌نوشم" »

بایگانی October 2009

نوشته‌های October 2009

September 2009

December 2009

صفحه اول|بایگانی