یکی از ویژگیهای جان استیوارت در برنامه " دیلی شو"، احتراماش به شعور و درک مخاطب از طنز هست.
او با مکثهایش بین سوتیهای ِ اهالی سیاست(عمدتا آمریکا) و نگاههایش به دوربین در سکوت، کمک میکند خودتان چند برداشت خندهدار و جذاب از یک جمله یا چند برخورد عادی بین سیاستمداران داشته باشید.
گاهی صدای انفجار خندهها همزمان با شانه بالاانداختن یا واکنش استیوارت به یک کلمه یا جمله پخش شده از یک شبکه تلویزیونی، میتواند آزاردهنده هم باشد؛ گویا کـد میگیرید که اینجا باید بخندید ولی حتی در این میان هم احساس میکنید به برداشت و درک و حد شعور شما آنقدر احترام گذاشته شده که فقط جملات یک نماینده کنگره آمریکا برایتان پخش میشود و بعد قیافه مجری را میبینید که با واکنشش نشان میدهد که خیلی متاسف هست از این که اینجور آدمها در سیاست آمریکا نقش بازی میکنند.
شروع برنامه دیلی شو با این جملات همراه هست که ما روزنامهنگار نیستیم و ادعایی هم نداریم و در معرفی خودشان میگویند:
One anchor, six correspondents, zero credibility
کمی آنطرفتر" اِلن شو" هست؛ زنی که با حاضرجوابیها و طنز کلامیاش، در نهایت خونسردی مخاطب را از ته دل میخنداند. او سالهاست که یک مهمان به برنامهاش میآورد و با مهمانش بر حسب شهرت، حاشیهها و غیبتهایی که در موردش وجود دارد، حرف میزند و بازیای را شروع میکند که خود مهمان را به شوق میاندازد تا بیشتر سوتی بدهد و خودش را لو دهد.
بهنظرم طنز کلامی در این برنامه برخلاف " دیلی شو" ساده و عامیانهتر است و این به شخصیت اِلن برمیگردد. همانطور که در "دیلی شو" تیم تحقیق و مانیتورینگ رسانهها قوی و تیزبین کار میکنند.
این دو برنامه دو نمونه طنز آمریکایی هستند که از دید من میتوانستند روی کارهای تلویزیونی ما بیتاثیر نباشند؛ استفاده از کلمه و بازی درست و جا افتاده مجریان به جای تمسخر و بازی با لهجهها و استفاده از گریمهای غلوشده و ابزار از مد افتاده برای خنداندن.
مهران مدیری و گروهاش در دنیای بدون " مارک" طنز تلویزیونی ایران زمانی که هنوز فرقی بین تحقیر، تمسخر و طنز در این رسانه وجود نداشت، فرهنگ جدیدی را بنا کردند. به نظرم، مدیری کارهایی کرد که بین جماعت (ظاهرا) از تلویزیون فراری و مردم تشنه سریال، جای یکسانی را باز کرد؛ بعضی گفتند قدرت زیادی دارد و میتواند با طنز نقد کند و کسی کاری به کارش ندارد.
بعضی هم از " کار درست" بودنش گفتند. بعضی از درک و برداشتش از طنز گفتند و نگاهش به مردم ایران در قالب " برره" و بعضی از درکش از موسیقی و رسانه و زندگی عادی مردم کوچه و خیابان.
حالا همان مدیری، "مرد دوهزار چهره" اش را با موسیقی و تدوین بدفرم و فیلمنامه غیرمنطقی، از روی "هزارچهره"اش میسازد و ته ماجرا رجوع میکند به "برره " و احتمالا میخواهد سال بعد از روی برره خودش یک کپی دیگر تهیه کند.
نمیدانم با این تیم سرزنده و جوان و کسانی که از گروه قدیمی ده- پانزده سال پیشش ماندهاند، کسی به او کمک میکند که روزهای نخست را هم به یاد بیاورد؟ روزهایی که کمتر، از خودش و دیگران تقلید میکرد... بیشتر به دنبال خلاقیت بود... و روزهایی که به هر دلیلی در اوج محبوبیت، دست از کار کشید... آن روزگار وقتی برگشت با دست پُرتری آمد... آنقدر که تا حد زیادی فرهنگ، کیفیت و رقابت را در مجموعههای نود شبی طنز تلویزیونی جا انداخت.
کاش حالا که ما جان استیوارت نداریم با تیمی بدون ادعای روزنامهنگاری که خبرهای روز را پیگیری میکنند و با همان خبرهای دستنخورده جدی و سیاسی مردم را میخندانند یا " اِلن دجنرس" که با یک بازی کودکانه در نهایت جدیت، مهمان برنامه را دستپاچه کند، حداقل همانهایی که داریم، بعد از گذشت یکی دو سال از روی دست خودشان تقلب نکنند.
کاش همین آدمهایی را که در برهوت طنز متولد شدند، به این ارزانی و سادگی از دست نمیدادیم.
کاش جرات داشتیم اگر حرفی نداریم، بگذاریم زمان بگذرد و خودمان را به این ارزانی و سادگی به باد ندهیم.