چند صحنه را در پرسپولیس زیادی دوست دارم؛ یکی از آنها لحظهایست که مارجی، به پدر و مادرش در ایران تلفن میکند و میگوید دیگر نمیتواند در خارج به زندگیاش ادامه دهد.
این را بعد از یک شکست عشقی بزرگ میگوید؛ وقتی معشوقش را در آغوش دختر غریبه در تختخواب میبیند، آنهم درست زمانی که کروسان خوشمزه خریده و به روز زیبایی فکر میکند که قرار است با هم بعد از صبحانه شروع کنند.
این صحنه آنقدر او را آزار میدهد که از زندگی و عشق و عاشقی بیزار میشود.
به خانوادهاش زنگ میزند و میگوید: میخواهم برگردم، فقط با این شرط که قول بدهید هیچی از من نپرسید و دلیلش را نخواهید.
Comments (6)
salam. be man hams ari ebzanin
Posted by behzad abdi | February 23, 2008 1:16 PM
Posted on February 23, 2008 13:16
تلاشهای نافرجام برای مقابله با زمین خواری و احساس تجاوز به من
Posted by وحید عدالتی | February 21, 2008 10:19 AM
Posted on February 21, 2008 10:19
سلام
اگه اجازه بدید می خوام شما رو لینک کنم
اجازه هست ؟؟
...
ارادت
Posted by skala | February 19, 2008 9:14 AM
Posted on February 19, 2008 09:14
مي خواي بر گردي؟
لي لي
////
آزاده: مسلما نه! ربطی به من نداره این موضوع که
Posted by لي لي | February 18, 2008 11:59 PM
Posted on February 18, 2008 23:59
daram fekr mikonam man chera ta hala neveshtehato nakhoonde boodam ?
Posted by mehdi | February 18, 2008 9:58 PM
Posted on February 18, 2008 21:58
ممنون که ادرس دادی...دنبالش میگشتم
Posted by شاهین | February 18, 2008 9:39 PM
Posted on February 18, 2008 21:39