« تاثیر؟ | Main | بوسه ای از خدا »

نیستی که ببینی

"پیداست که تو هم حال مرا داری،ولی این هم هست که برای غصه های تو مفری یا مفرهایی هم هست که جلب توجهت را می کند و نمی گذارد زیاد ناراحت باشی.واینقدر دیدنی هست که خیلی چیزها را از یادت می برد.از کاغذها پیداست.خودت نوشته بودی که"حالت بهتر از آن است که متوقع بودی."بدان که بهتر هم خواهد شد.

اگر به مناسبتی دو سطر یاد هندوستان بی بو و بی خاصیت من می افتی،دو سطر بعد مشاهدات جالب خودت را می نویسی.همین انصراف خاطر اجباری خودش بزرگ ترین کمک ها را به تو می کند.هیچ می دانی که همچین سفری تورا چقدر کامل خواهد کرد؟
من بدبخت که اینجا بالاخره ماندنی شدم ولی اصلا تو بگذار چشم هایت از دنیا پر شود.آدم هر چه بیشتر ببیند و بشنود و بیشتر تجربه کند،بیشتر عمر کرده است.

باور می کنی الان که نیستی من وجود تو را بهتر و بیشتر و پرتر حس می کنم؟
همه جای زندگی مرا اشغال کرده ای،به خصوص همه جای خاطره مرا.راستش خودم هم باور نداشتم که تو آنقدر در ذهن من جای گرفته باشی."


بخشی از نامه جلال آل احمد به سیمین دانشور در سفر آمریکای دانشور

Comments (2)

وووووووو. باز مارا به یاد شب های سفر روس انداختی و پشت بام و نفرین زمین و ... کنده بودیم ها

فکر میکنم درکشان میکنم...

Post a comment

(If you haven't left a comment here before, you may need to be approved by the site owner before your comment will appear. Until then, it won't appear on the entry. Thanks for waiting.)

فهرست

نوشته قبلی تاثیر؟

نوشته بعدی بوسه ای از خدا

صفحه اول | بایگانی