دو سه روزی است بغض دارم.سعی می کنم فراموش کنم اما نمی شود.می گویند اینقدر ها هم مهم نبوده و همه چیز در حدسوال وجواب بوده.
اما - حتی در این حد هم - نمی توانم فکر نکنم به چهره کسانی که بعد از دو هفته؛از جایی رسیده اندکه اول به انسان بودنشان و بعد به حرفه شان احترام می گذاشتند، ...
این آدم ها را در اوج شور و اشتیاق..پراز کلمه و لبریز از کشف ،بازجویی می کنند.اینکه اختیار عکس های شخصی ات را نداری..اینکه .. باید بگویی ندیده ای... ! نبوده ای..نمی شناسی...می دانند که دروغ است..می دانی که دروغ هست..اما باید بگویی تا نه پای کسی را وسط بکشی و نه پرونده ات پر شود.
هر وقت از سفر به ایران بر می گشتم،روزهای اول از اینکه از جایی آمده ام که برایم احترام قائل می شدندو بدعادت شده ام،اذیت می شدم.چند روز که می گذشت سعی می کردم فراموش کنم که در حقیقت برای انسانیت و آدم بودن مان جایگاهی وجود دارد..
وباز زمان که کهنه می شد کلا یادم می رفت که حریم خصوصی...آزادی...اعتراض...احترام و مسائل شخصی حقوقی است، برایت.
حالا می دانم این بچه ها چه کشیده اند.ورود به مهرآباد به تنهایی باری از بی احترامی واهانت را در خود دارد چه برسد تو را به اتاق هایی ببرند و دوربین و دفتر و دستک ات را هم بگیرند و پس هم ندهند.
چه برسد به اینکه به تو بگویند حق نداشتی آن سوی مرزها، به خودت..به شادی و به نوع دیگری از زنگی هم فکر کنی...باید به خوردت بدهند که نقش ات جاسوسی است.نباید حرکت بکنی و نباید شور داشته باشی... شور ات را که بکشند..انگیزه ات را که بگیرند و ترس را که بنشاندند در وجودت،هزار دوره دیگر را بگذران... هزار مدرک روزنامه نگاری بین المللی را هم بگیر...
مفهوم زندگی وکارکردن را از دست داده ای دیگر...
Comments (13)
سلام
خیلی منتظرت موندم
هنوزم حالت بده ...بغض داری؟
اگه ابرهای سیاتو رد کردی به منم سر به زن که خیلی به نظرت احتیاج دارم
Posted by من | December 3, 2006 7:11 PM
Posted on December 3, 2006 19:11
پرندگان ميآيند كه در پرو بميرند
Posted by ماه محو | December 3, 2006 5:26 PM
Posted on December 3, 2006 17:26
آزاده، دوست عزیز
ترس شما مقدس و قابل احترام است ، اما شما محکمتر و با صلابت تر از آنی هستی که با این موارد دچار هراس بشی امیدوارم باز خوش و سرزنده و بی پروا ببینمت
به امید دیدار
آزاده عزیز به وبلاگ من
هم سر بزن
Posted by یه شورشی | December 2, 2006 7:29 PM
Posted on December 2, 2006 19:29
سلام ازاده جان درست حدس زدی عزیزم تا حالا شده احساس کنی حرمت و جایگاهی نداری این درست احساس من بود
Posted by ترانه | December 1, 2006 9:57 PM
Posted on December 1, 2006 21:57
azadeh jan salam
webloget ro dost daram va az matalebash lezat mibaram
ama hamishe yek sola dar zehnam hast shoma roshangari nistid?man dosti dar madrse be in esm dashtam....
Posted by narges | November 30, 2006 3:24 PM
Posted on November 30, 2006 15:24
واقعيت قضيه چي بودة؟؟؟
وتحليلت از اين اتفاقات و اين بگيرو ببندها چيه؟؟
Posted by احمدي | November 29, 2006 5:12 PM
Posted on November 29, 2006 17:12
بانو چارش جنگیدن برای تغییره و بهترین انگیزه براش همینه که فراموش نکنیم چه بر سرمان میاید
Posted by سینا شعبانی | November 27, 2006 10:50 PM
Posted on November 27, 2006 22:50
ولي ميشه دوباره پيدا كرد.
Posted by محمد | November 27, 2006 8:38 PM
Posted on November 27, 2006 20:38
ترس مقدس
Posted by یه شورشی | November 26, 2006 12:08 PM
Posted on November 26, 2006 12:08
webloge motanave darid.man az motaleash lezat bordam.
movafagh bashid.
Posted by mohsenifar | November 25, 2006 2:11 PM
Posted on November 25, 2006 14:11
ازاده عزیزم واقعا متاسفم .... نمی دونم چی بگم ولی مگه یادت رفته بود ایران و....
Posted by من | November 25, 2006 1:03 AM
Posted on November 25, 2006 01:03
واقعيت تلخي که خوب نوشته ايد:
ورود به مهرآباد به تنهایی باری از بی احترامی واهانت را در خود دارد
Posted by Nader | November 24, 2006 5:26 PM
Posted on November 24, 2006 17:26
That's how it is Girl. When you don't feel respect you don't feel alive anymore.
Posted by Nima | November 24, 2006 8:27 AM
Posted on November 24, 2006 08:27