" ... ما همصدا با شما و بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی که جمهوری اسلامی ایران نیز ملزم به اجرای آن است، اعلام میداریم هیچکس را نمیتوان صرفا به دلیل جنسیت از هیچیک از حقوق طبیعی، شهروندی و سیاسی محروم کرد. ما خواستار برچیده شدن تمامی قوانینی که شهروندان را بر اساس جنس و جنسیت، قومیت، مذهب و اعتقاد مورد تبعیض و ستم قرار میدهد، هستیم و امیدواریم با حمایت مردم ایران، زن و مرد و جوان و پیر، ازمبارزات حق طلبانه شما، مسیر دمکراسی، توسعه پایدار و شکوفایی اقتصادی و فرهنگی ایران هموار گردد و فرهنگ و تمدن کهنسال ایران از آلودگیهای دیرینی چون استبداد، و سنتهای زنستیز و خشونت آمیز و قوانین تبعیضگرا پالایش یابد. ... "
بخشی از نامه فعالان حقوق بشر از تجمع اعتراض آميز زنان ...
هميشه وقتی نامه يا ايميلی از اينطور جاها می گيرم يا می بينم، يک فکر به ذهنم می رسد؛ هميشه به اين فکر می کنم که اين آقايان و خانم های مقيم خارج ، هر چقدر هم که اهل تحقيق و جست و جو باشند، هر چقدر هم که بدترين و پيچيده ترين مشکلات را مدنظر داشته باشند ...هر قدر هم که اين کاره باشند ...باز هم ممکن نيست درد زنانگی ايرانی و عرب و آفريقايي را حس کنند.بيشتر عزيزانی که اين نامه را امضا کرده اند عده زيادی ايرانيانی هستند که سال هاست از وطن دورند. نمی دانم آنها می دانند يا نه...ولی عمق قضيه خيلی دردناک تر از چيزی است که آنها فکر می کنند...!
++ بعد از يک کامنت
فتانه جان... باور کن در تمام مدتی که اين موضوع را می نوشتم و به آن فکر می کردم ، تودر نظرم بودی. تو با همان چهره پردغدغه و نگاه خاص ات. خواستم جايي به خودت اشاره کنم که يکی از آن بزرگانی هستی که از هيچ کاری برای برطرف شدن مشکلات زنان ، دريغ نمی کنی. خواستم بنويسم که مثل تو هم هستند کسانی که شب آن سوی آبشان را هم به سختی می گذرانند ؛با فکر به اعدام ها و سنگسار ها و خفه کردن ها ..و اينکه چه ها می توانند بکنند برای اين مظلوميت به فلک کشيده شده. بين کسانی هم که اين نامه را امضا کردند آدم هايي هستند که دغدغه روزمره شان همين دردهاست. خودت يک بار به من گفتی که همين جا..در اداره (...) حالت از برخوردهای مردانه با زنان به هم خورد.گفتی ديگر نمی آيي چون به خاطر زن بودنت ، توهين و وحشت و نگرانی را با سلول های بدنت تجربه کردی...! يادت هست؟ گفتی طرف حتی به صورتت نگاه نمی کرد تا حرف هايت را گوش کند !
می خواستم بنويسم قاصدک های زيادی هستند که آن سوی مرزها از هيچ حمايت و پشتيبانی دريغ نمی کنند ولی تجربه واقعی آنها زمانی اتفاق می افتد که همه چيز را با نفس های خودشان حس می کنند. وقتی که ديگر آنجا ها نيستند..نه در آمريکا و نه کانادا و نه هلند و نه...
وقتی زن بودنت مسخره می شود..وقتی به راننده ای که کوچه يک طرفه و تنگ را خلاف می آيد و به سختی می توانی به او راه دهی و او وظيفه تو می داند که راه بدهی .از کنارت که رد می شود داد می زند:برو کهنه ات رو بشور ! وقتی که بايد برای همسر توضيح دهی که دقيقا کجا هستی و با کی ولی او تو را در حدی نمی داند که بگويد شب را کجا می گذراند...زمانی که اگر چلاق باشی و ناکار و زشت قانون اجازه می دهد طلاقت دهند ...وقتی... اين ها آنجا ها چه معنی دارد؟ خودت خوب می دانی که می فهممت..می دانم که وجودت پر از درد است و نگرانی . می دانم که خواندن اين جملات برای تو درس پس دادن من است. می دانم که دوست داری هر چه در توان داری برای آزادی و دموکراسی بکنی..می دانم..ولی اين را هم بدان که درد ما را اينجا می توان لمس کرد..همين جا..توی همين به قول تو سرزمين گربه خفته ...
تو برای من هم بزرگی هم فعال و هم مدافع.تو همانی که جوانی ات را برای همين حرف ها گذاشتی. با همين درد هم مجبور شدی بروی جلای وطن. من کوچکم..بی تجربه و خام ...کله داغی دارم و دل ناصبور... يقين دارم که دوری بيشتر بی تابت می کند تا بيشتر تلاش کنی .برای همه اهدافت و برای زنان و آزادی... هم تو و هم خيلی از آن بزرگان. ولی قبول کن که وقتی اينجا می آيي ديگر حتی توان فرياد زدن هم نداری...اينجا جور ديگری است... دردهايش هم خاکستری ترند.نه؟
کاش همان موقع که می خواستم ، همه اينها را نوشته بودم...