فوتبال برايم اهميت چندانی ندارد. در واقع چيزی نيست که بخواهم برايش وقت و انرژی بگذارم يا حتی برای ديدن يک بازی از نزديک ، هيجان زده شوم. شايد ديدن تنيس، گلف يا حتی بسکتبال از نزديک بيشتر با روحياتم سازگار باشد و حاضر باشم يک روز وقتم را بگذارم و در سالن بنشينم ، آبميوه بخورم، تشويق کنم يا فرياد بکشم.
درست است که به فوتبال علاقه چندانی ندارم ولی اين دليل نمی شود که با دوستان و دخترانی که ديدن مسابقه از نزديک برايشان يک آرزو محسوب می شود ، همصدا نشوم. درست است که حتی اگر در اعتراض ها و امضای درخواست نامه ها چيزی برای شخص من تغيير نکند ولی حس اين آزادی ( فقط لمس معنوی اين تساوی) برايم کافی است و همانقدر به من انرژی می دهد که دختران عشق فوتبال در تب آن می سوزند.
برای همين چهارشنبه می روم. ساعت 4:30 .ضلع غربی ورزشگاه آزادی. می روم تا با همه کسانی که می خواهند مثل 20 دختر جمعه پيش بدون در دست داشتن تراکت های مهرعليزاده ، فرياد بکشند و ايران را تشويق کنند، همراه شوم.
چقدر وقيح است که هنوز درگير گرفتن حقوقی هستيم که زنان قرون وسطی آن را پشت سر گذاشته اند. آقايانی که شعار می دهيد به شما رای دهند تا ورزشگاه ها را ده برابر کنيد، بی خيال شويد...ما به همين دلخوشی های ساده ، دلخوشيم. همانقدر که در حد يک انسان به ما هم احترام گذاشته شود و درهای آن ورزشگاه ها برای نامحرمان! هم باز شود.
همه آنهايي که فردا می روند به شعار شما پوزخند هم نمی زنند...همه آنها می دانند که حالا حالا ها بايد برای همين حق و حقوق کوچک مبارزه کنند ، پس می گويند: همه آن ورزشگاه ها با درهای تک رنگ مردانه پيشکش خودتان ...