فردا اولين روزی است که وارد 27 سالگی می شوم و امروز اولين باری بود که اينقدر در مورد زندگی و گذشت روزها فکر می کردم !
امروز اولين بار بود که روز به دنيا آمدنم اينقدر مغموم بودم. خيلی کارها و ايده ها داشتم که بايد در دهه سوم زندگی تمام می کردم. خيلی چيزها مانده هنوز. آنقدر زيادند که نمی دانم مقصر همه تاخيرها و عملی نشدن های آنها چيست يا کيست؟
هميشه از اينکه بعضی آدم ها روز ميلادشان اينقدر غمگين هستند و در ظاهر نمی توان فهميد به چه فکر می کنند ، تعجب می کردم.
امروز آن رابا همه دلايلش لمس کردم...